part:17. name:fate
_سلام برادر تهیونگ
_چرا زنگ زدی یونا؟
_راستش میخواستم بدونم حاله کایرا چطوره ..
کلافه گفتم
_حالش خوبه نگران نباش
و سریع بدون اینکه بزارم حرفه دیگه ای بزنه گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم و به سمته اتاقی که کایرا توش بود رفتم خیلی دوست داشتم راجبه همچی باهاش صحبت کنم ولی نمیتونستم ...
وارد اتاقش شدم روی تخت بود و سرم بهش وصل بود و خوابیده بود رفتم رو صندلی کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم تو دستش بغض داشت گلومو پاره میکرد کلی حرف داشتم باهاش ولی خودمو کنترل کردم که همون لحظه کایرا از جاش بلند شد و روی تخت نشست که به چشماش زل زدم
کایرا لب زد
_حالت خوبه تهیونگ؟
از اینکه اسممو از زبون اون میشنیدم خیلی دلنشین بود ..
آروم لب زدم
_اره خوبم ..تو بهتری؟
_من حالم خوبه ولی تو بنظر خوب نمیای اتفاقی افتاده ؟
چی باید بهش می گفتم؟ با اون چشمای قشنگش داشت بهم نگاه می کرد و منم کلی حرف داشتم باهاش ولی نباید چیزی می گفتم فعلا زود بود ..
تو همین فکرا بودم که گفت
_می دونم ..کاری از دستم بر نمیاد ولی شاید بتونم آرومت کنم ..
تو این فکر بودم که میخواد چیکار کنه که اومد نزدیکم و ب......غلم کرد
نمیدونستم باید چیکار کنم و بی اختیار تو آغو.....شم گرفتمش
چند مین تو ب....غل هم بودیم که ...
_چرا زنگ زدی یونا؟
_راستش میخواستم بدونم حاله کایرا چطوره ..
کلافه گفتم
_حالش خوبه نگران نباش
و سریع بدون اینکه بزارم حرفه دیگه ای بزنه گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم و به سمته اتاقی که کایرا توش بود رفتم خیلی دوست داشتم راجبه همچی باهاش صحبت کنم ولی نمیتونستم ...
وارد اتاقش شدم روی تخت بود و سرم بهش وصل بود و خوابیده بود رفتم رو صندلی کنار تختش نشستم و دستشو گرفتم تو دستش بغض داشت گلومو پاره میکرد کلی حرف داشتم باهاش ولی خودمو کنترل کردم که همون لحظه کایرا از جاش بلند شد و روی تخت نشست که به چشماش زل زدم
کایرا لب زد
_حالت خوبه تهیونگ؟
از اینکه اسممو از زبون اون میشنیدم خیلی دلنشین بود ..
آروم لب زدم
_اره خوبم ..تو بهتری؟
_من حالم خوبه ولی تو بنظر خوب نمیای اتفاقی افتاده ؟
چی باید بهش می گفتم؟ با اون چشمای قشنگش داشت بهم نگاه می کرد و منم کلی حرف داشتم باهاش ولی نباید چیزی می گفتم فعلا زود بود ..
تو همین فکرا بودم که گفت
_می دونم ..کاری از دستم بر نمیاد ولی شاید بتونم آرومت کنم ..
تو این فکر بودم که میخواد چیکار کنه که اومد نزدیکم و ب......غلم کرد
نمیدونستم باید چیکار کنم و بی اختیار تو آغو.....شم گرفتمش
چند مین تو ب....غل هم بودیم که ...
۴.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.