پارت۳۴فیک:جرقه عشق
رسیدیم به رستوران ومن وکوک پیاده شدیم ورفتیم داخل وپشت یکی از میز هایی که کنار پنجره بود نشستیم.این اولین باری بود که به یه همچین رستوران گرون ،قیمتی میومدم،بنابراین یکم هیجان داشتم.
+خوب عشقم
_بله
+چی میل داری؟
_ها؟من؟خخوب هرچی تو بخوری،منم میخورم
+خوب من لباتو میخام بخورم،تو هم لبام رو میخوری؟
_خخخخخ نخیرم
+خخخخخخخ خوب پس تو انتخاب کن
_باش،اومممممممممم من اینو انتخاب میکنم(هرغذایی که دوس دارین تصور کنین)
+چشم
بعد کوک گارسن رو صدا کرد و غذا رو سفارش دادو بعد منتظر موندیم
+ات؟
_جونم؟
+راستش یه چیزی بگم؟
_بگو
+قول میدی ناراحت نشی؟
_نه نمیشم،بگو
+مطمئنی؟
_وایییی کوک جون به لب شدم بگو دیگه،داری منو میترسونی
+راستش خیلیییییییییییییی دوستتتتتتتتت دارمممممممممم
_چی،حرفت این بود؟
+اوهم،با دنیا عوضت نمیکنم
_کوفت،فک کردم چی میخای بگی
+خخخخخخخخ ببخشید که نگرانت کردم،اخه کرم درونم فعال شده بود
_خخخخخخخ شوهر بدجنس خودم
+خخخخخخ
مشغول صحبت بودیم که غذا رو آوردن و من و کوک شروع به خوردن کردیم
بعد از چند دقیقه:
بلاخره غذامون رو تموم کردیم و بعد از پرداخت صورتحساب از رستوران خارج شدیم وبعد از اینکه تو ماشین نشستیم کوک به راننده دستور داد که به طرف ساحل حرکت کنه،
بعد از چن دقیقه به کنار ساحل رسیدیم و من و کوک پیاده شدیم ،از کوک پرسیدم:
_تاحالا اینجا اومده بودی؟
+آره
_با کی؟
+تنهایی،راستش هر وقت دلم میگرف میومدم اینجا،من با نگاه کردن به دریا آرامش پیدا میکنم ات
_اوهم،منم دریا رو خیلی دوست دارم
با کوک رفتیم کنار ساحل وروی صندلی که کنار ساحل بود نشستیم و دریا رو تماشا کردیم،خونواده های زیادی هم اونجا بودن،یهو چشمم به بچه ای که کنار ساحل داشت با ماسه واسه خودش قلعه درس میکرد افتاد
_واییییییی کوک اون بچه رو ببین
+کدوم؟
_اونی که داره با ماسه قلعه واسه خودش درس میکنه
+اها،دیدم
_خیلیییییییییییییی کیوته
+اوهم
_اوهم؟فقط همین؟
+خوبچی بگم؟
_تو بچه دوس نداری؟
+نه
_چی؟واقعا؟
+آره
_کوکککککک،من دوس دارمممممم
+ات لطفا بس کن
_چرا بس کنم؟بعد ازدواج هم حتما نمیذاری بچه دار بشیم آره؟
+خوب اومممم بچه همش دردسره وبهتره بیخیال بچه بشی ات،من فقط تو برام کافی هستی،لطفا بحث نکن
خیلی ناراحتشدم ولی به خاطر اینکه عصبانیش نکنمچیزی نگفتم وبعد کوک بلند شدو رفتومن همینطوری دریا رو تماشا میکردم که یهو کوک رو دیدم که با یه پشمک بزرگ اومد
_برا من خریدی؟
+آره،فک کردم دوس داری
_خیلیییییییییییییی ممنونم عشقم،معلومه که دوس دارم
با دیدن پشمک ناراحتیم از یادم رف ونشستم کنارکوک ومشغول خوردن پشمکی که کوک برام خریده بود شدم وبه کوک هم گفتم میخوری؟گف دوس نداره،بعد یهو دلم خاس که به اون بچه هم از این پشمک بدم،با وجود اینکه میدونستم کوک بچه دوس نداره ولی ازش پرسیدم:
_کوک؟
+جانم
_میشه از این پشمک به اون بچه هم بدم؟
+پوففففففففففف باش
_وایییییییییییی خیلیییییییییییییی ممنونم
بعد هم بلند شدم و رفتم سمت اون بچه ........................
...............
خوب دوستان لطفا حمایت یادتون نره🙏😘
شرط پارت بعدی ۱۴لایک،لطفا برسونید
+خوب عشقم
_بله
+چی میل داری؟
_ها؟من؟خخوب هرچی تو بخوری،منم میخورم
+خوب من لباتو میخام بخورم،تو هم لبام رو میخوری؟
_خخخخخ نخیرم
+خخخخخخخ خوب پس تو انتخاب کن
_باش،اومممممممممم من اینو انتخاب میکنم(هرغذایی که دوس دارین تصور کنین)
+چشم
بعد کوک گارسن رو صدا کرد و غذا رو سفارش دادو بعد منتظر موندیم
+ات؟
_جونم؟
+راستش یه چیزی بگم؟
_بگو
+قول میدی ناراحت نشی؟
_نه نمیشم،بگو
+مطمئنی؟
_وایییی کوک جون به لب شدم بگو دیگه،داری منو میترسونی
+راستش خیلیییییییییییییی دوستتتتتتتتت دارمممممممممم
_چی،حرفت این بود؟
+اوهم،با دنیا عوضت نمیکنم
_کوفت،فک کردم چی میخای بگی
+خخخخخخخخ ببخشید که نگرانت کردم،اخه کرم درونم فعال شده بود
_خخخخخخخ شوهر بدجنس خودم
+خخخخخخ
مشغول صحبت بودیم که غذا رو آوردن و من و کوک شروع به خوردن کردیم
بعد از چند دقیقه:
بلاخره غذامون رو تموم کردیم و بعد از پرداخت صورتحساب از رستوران خارج شدیم وبعد از اینکه تو ماشین نشستیم کوک به راننده دستور داد که به طرف ساحل حرکت کنه،
بعد از چن دقیقه به کنار ساحل رسیدیم و من و کوک پیاده شدیم ،از کوک پرسیدم:
_تاحالا اینجا اومده بودی؟
+آره
_با کی؟
+تنهایی،راستش هر وقت دلم میگرف میومدم اینجا،من با نگاه کردن به دریا آرامش پیدا میکنم ات
_اوهم،منم دریا رو خیلی دوست دارم
با کوک رفتیم کنار ساحل وروی صندلی که کنار ساحل بود نشستیم و دریا رو تماشا کردیم،خونواده های زیادی هم اونجا بودن،یهو چشمم به بچه ای که کنار ساحل داشت با ماسه واسه خودش قلعه درس میکرد افتاد
_واییییییی کوک اون بچه رو ببین
+کدوم؟
_اونی که داره با ماسه قلعه واسه خودش درس میکنه
+اها،دیدم
_خیلیییییییییییییی کیوته
+اوهم
_اوهم؟فقط همین؟
+خوبچی بگم؟
_تو بچه دوس نداری؟
+نه
_چی؟واقعا؟
+آره
_کوکککککک،من دوس دارمممممم
+ات لطفا بس کن
_چرا بس کنم؟بعد ازدواج هم حتما نمیذاری بچه دار بشیم آره؟
+خوب اومممم بچه همش دردسره وبهتره بیخیال بچه بشی ات،من فقط تو برام کافی هستی،لطفا بحث نکن
خیلی ناراحتشدم ولی به خاطر اینکه عصبانیش نکنمچیزی نگفتم وبعد کوک بلند شدو رفتومن همینطوری دریا رو تماشا میکردم که یهو کوک رو دیدم که با یه پشمک بزرگ اومد
_برا من خریدی؟
+آره،فک کردم دوس داری
_خیلیییییییییییییی ممنونم عشقم،معلومه که دوس دارم
با دیدن پشمک ناراحتیم از یادم رف ونشستم کنارکوک ومشغول خوردن پشمکی که کوک برام خریده بود شدم وبه کوک هم گفتم میخوری؟گف دوس نداره،بعد یهو دلم خاس که به اون بچه هم از این پشمک بدم،با وجود اینکه میدونستم کوک بچه دوس نداره ولی ازش پرسیدم:
_کوک؟
+جانم
_میشه از این پشمک به اون بچه هم بدم؟
+پوففففففففففف باش
_وایییییییییییی خیلیییییییییییییی ممنونم
بعد هم بلند شدم و رفتم سمت اون بچه ........................
...............
خوب دوستان لطفا حمایت یادتون نره🙏😘
شرط پارت بعدی ۱۴لایک،لطفا برسونید
۵.۶k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.