خواب رویایی پارت پانزدهم
با یه ست تو خونهای فوق کیوت و یاسیرنگ تو تنم دیدم و اولش که یادم نبود چیشده اما وقتی خون رو ملحفه تختو دیدم وقتی لباسای دیشبمو رو مبل توی اتاق دیدم همچی یادم اومد درد داشتم و انگار تازه دردم که متوجه فهمیدنم شده بود شدیدتر شده بود با چشای اشکی و دلدردی که اجازه نفس کشیدن بهم نمیداد سعی کردم درست توی تخت بشینم تا ببینم چه خاکی توی سرم باید بریزم که هرچی فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم...بخاطر دردی که میکشیدم و اعصابپ که واقعا خورد بود این گشنگی هم احساس میکردم و نا نداشتم بلند بشم همینجور داشتم به خودم و جانا و کوک و تهیونگ و تخت و زمین و زمان فحش میدادم که اصلا حواسم نبود جناب کوکخان وایساده جلو در و داره و مند نکاه میکنه....
ببخشید اگر بد شد
ببخشید اگر بد شد
۶.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.