عشق مافیایی

عشق مافیایی
من پارت ۳۵



ات
وقتی به هوش اومدم تو ی اتاقک بودم که همه ی دیوار هاش نم داده داده بود و ازشون اب می چکید
تو همون حال گریه ام گرفت و منم تا میتونستم زار زنم و پام رو به زمین میکوبیدم تا شاید کسی صدام رو بشنوه چون دهنم بسته بود نمی تونستم داد بزنم


ویو مرد ناشناس(دزده)
دختره رو دزدیدم حالا منتظرم اون دوتا بیان سراغش و منم به خواستم برسم البته هرچی که بشه چه بیان چه نیان در اخر دختره میمیره (خنده)


ویو یونگی:
وقتی که دیدم ات نیس دست و پامو گم کردم و زنگ زدم جیمین وقتی اومد دیدم دوست ات هم پیششه و شکه شدم ولی وقت برای این که ازش بپرسم نداشتم دوستش که فک کنم اسمش جیا بود همش گریه میکرد و من همش عصبانی تر میشدم که اخر داد زدم
_خفهههه شووو
جیمین_ هیی داداش اروم باش اون فقط ترسیده

زنگ زدم به چن نفر و از همه ی مغازه های اونجا پرسیدیم که یکی از ادمام بهم زنگ زد
_ بگو
_ اقا سوکجین زنگ زد گفت که ات خانم پیش اونه و اگه به ادرسی که داده نرید اونو میفرسته اینگلیس و دیگه هیچ وقت نمی تونید پیدا...
نداشتم ادامه بده داد زدم
_ ساکت
_ ببخشید اقا
_ادرسشو بفرست به جیمین
_ چشم اقا
گوشی رو قط کردم و رفتم سمت جیا
_ ببین بهم گفتن که کی ات رو دزدیده پس انقدر گریه نکن باشه؟
_ واقعا(با هق هق)
_اره





ادامه دارد


ببخشید این چن وقت پارت نزاشتم معلممون دهنمو سرویس کرده 😂😭🚶‍♀
شرط نداریم فردا اگه تونستم میذارم😉