فیک پیوند عاشقانه پارت ٩
جونگ کوک : چی ؟!
مکس در حالی که نفس نفس میزد گفت
مکس : رد هانا رو زدم
تهیونگ : میرم به افرادم خبر بدم بریم دنبالش هانا من دارم میام عزیزم
از زبان هانا
اون عوضی باز هم اومد سرم پایین بود صدای قدم هایش رو می شنیدم که داشت بهم نزدیک می شد اومد نزدیکم و موهام رو توی دستش گرفت و کشید که باعث شد سرم بیاد بالا
مرده : هنوز هم نمیخوای حرف بزنی ؟!
هانا برید بریده گفت
هانا : من هیچی نمیگم
مرده یک چک محکم به هانا زد که باعث شد صورتش به یک سمت خم بشه
مرده : دختره ی عوضی
خواست دوباره بزنتش که یکی از افرادش سریع در رو باز کرد و اومد داخل
مرده : چه خبره سرت رو میندازی پایین میای تو
بادیگارده : قربان ردمون رو زدن
مرده : چی ؟! پس شما بی خاصیت ها داشتین چه غلطی می کردین ؟!
بادیگارده : ببخشید قربان
مرده : خفه شو حواست به این باشه
و اون عوضی رفت از اتاق بیرون یعنی کوک و تهیونگ پیدام کردن از خوشحالی داشتم گریه می کردم
از زبان تهیونگ
به یک عمارت توی جنگل رسیدیم همه مسلح بودیم نگهبان های دم در رو کشتیم و رفتیم داخل عمارت تفنگم رو در آوردم و رو به کوک گفتم
تهیونگ : تو برو هانا رو پیدا کن خودم این حرومزاده رو میکشم
کوک : تهیونگ مطمئنی ؟
تهیونگ : آره برو
بعد از رفتن کوک رفتم وسط عمارت که دیدم اون عوضی با خیال راحت روی مبل نشسته و پاهاش رو روی هم انداخته با دیدنش پوزخندی زدم و رفتم سمتش
مرده : آه بالاخره پیدامون کردی
مرده علامت داد و افرادش از گوشه و کنار عمارت ریختن بیرون و حمله کردن افراد منم به سمتشون حمله کردن غوغایی شده بود اون عوضی از فرصت استفاده کرده بود و داشت فرار میکرد رفتم و گرفتمش
تهیونگ : کجا با این عجله
محکم یک مشت زدم توی صورتش که افتاد روی زمین
تهیونگ : که هانای من رو میدزدی ها
یک لگد زدم تو شکمش همینجوری انقدر زدمش که خون بالا آورد
مرده : ل لطفا بهم رحم کن
رفتم سمتش و پام رو روی قفسه سینش گذاشتم
تهیونگ : هیچوقت اینو یادت نره که دست زدن به اموال کیم تهیونگ تاوان سختی داره
و بعد پام رو فشار دادم داشت تقلا میکرد که پام رو بردارم ولی من خون جلوی چشمام رو گرفته بود بعد از چند دقیقه پام رو از روی قفسه سینش برداشتم
تهیونگ : فعلا باهات کار دارم
از زبان کوک
رفتم و دنبال هانا گشتم تک تک اتاق های عمارت رو داشتم میگشتم که در اتاقی رو باز کردم هانا رو به صندلی بسته بودن و نگهبانی بالا سرش بود که با دیدن من به سمتم هجوم آورد با یک حرکت پخش زمینش کردم و رفتم سمت هانا اصلا وضعیتش خوب نبود جای جای بدنش رد سوختگی بود به صورتش نگاه کردم لباش پاره شده بود و رد دستای کسی روی صورتش بود با دیدن وضعیتش گریم گرفت آروم دستم رو نوازش بار روی رد دست روی صورتش کشیدم
جونگ کوک : هانا اون عوضی باهات چیکار کرده قسم میخورم زندش نمیزارم
هانا با دیدن من شروع به گریه کردن کرد
هانا : اوپا😭
بغلش کردم که توی بغلم بیهوش شد سریع دستاش رو باز کردم و پراید استایل بغلش کردم و بردمش توی ماشین گذاشتمش که تهیونگ هم اومد از عمارت بیرون
تهیونگ : حال هانا خوبه ؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم و اشکی از گونم چکید
تهیونگ سریع با عجله رفت سمت ماشین که با دیدن هانا شوکه شد و پرسید
تهیونگ : اون عوضی این کار رو باهاش کرده نه ؟
جونگکوک : آره
تهیونگ : بلایی بدتر از این سرش میارم
سریع رفتیم عمارت و هانا رو توی اتاقش بردیم و جین رو خبر کردیم جین دکتر شخصی ما هست تقریبا دو ساعتی هست که جین رفته تو اتاق و هنوز برنگشته داشتم نگران می شدن که از اتاق اومد بیرون سریع من و تهیونگ رفتیم سمتش و من پرسیدم
جونگ کوک : ببینم آسیب شدیدی که ندیده نه ؟
جین : معلوم نیست اون عوضی ها باهاش چیکار کردنند که به این روز افتاده
تهیونگ : منظورت چیه ؟
جین : ...
شرایط پارت بعد :
لایک ها و کامنت های پارت ٨ و ٩ فیک بالای ٢٠ تا بشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
مکس در حالی که نفس نفس میزد گفت
مکس : رد هانا رو زدم
تهیونگ : میرم به افرادم خبر بدم بریم دنبالش هانا من دارم میام عزیزم
از زبان هانا
اون عوضی باز هم اومد سرم پایین بود صدای قدم هایش رو می شنیدم که داشت بهم نزدیک می شد اومد نزدیکم و موهام رو توی دستش گرفت و کشید که باعث شد سرم بیاد بالا
مرده : هنوز هم نمیخوای حرف بزنی ؟!
هانا برید بریده گفت
هانا : من هیچی نمیگم
مرده یک چک محکم به هانا زد که باعث شد صورتش به یک سمت خم بشه
مرده : دختره ی عوضی
خواست دوباره بزنتش که یکی از افرادش سریع در رو باز کرد و اومد داخل
مرده : چه خبره سرت رو میندازی پایین میای تو
بادیگارده : قربان ردمون رو زدن
مرده : چی ؟! پس شما بی خاصیت ها داشتین چه غلطی می کردین ؟!
بادیگارده : ببخشید قربان
مرده : خفه شو حواست به این باشه
و اون عوضی رفت از اتاق بیرون یعنی کوک و تهیونگ پیدام کردن از خوشحالی داشتم گریه می کردم
از زبان تهیونگ
به یک عمارت توی جنگل رسیدیم همه مسلح بودیم نگهبان های دم در رو کشتیم و رفتیم داخل عمارت تفنگم رو در آوردم و رو به کوک گفتم
تهیونگ : تو برو هانا رو پیدا کن خودم این حرومزاده رو میکشم
کوک : تهیونگ مطمئنی ؟
تهیونگ : آره برو
بعد از رفتن کوک رفتم وسط عمارت که دیدم اون عوضی با خیال راحت روی مبل نشسته و پاهاش رو روی هم انداخته با دیدنش پوزخندی زدم و رفتم سمتش
مرده : آه بالاخره پیدامون کردی
مرده علامت داد و افرادش از گوشه و کنار عمارت ریختن بیرون و حمله کردن افراد منم به سمتشون حمله کردن غوغایی شده بود اون عوضی از فرصت استفاده کرده بود و داشت فرار میکرد رفتم و گرفتمش
تهیونگ : کجا با این عجله
محکم یک مشت زدم توی صورتش که افتاد روی زمین
تهیونگ : که هانای من رو میدزدی ها
یک لگد زدم تو شکمش همینجوری انقدر زدمش که خون بالا آورد
مرده : ل لطفا بهم رحم کن
رفتم سمتش و پام رو روی قفسه سینش گذاشتم
تهیونگ : هیچوقت اینو یادت نره که دست زدن به اموال کیم تهیونگ تاوان سختی داره
و بعد پام رو فشار دادم داشت تقلا میکرد که پام رو بردارم ولی من خون جلوی چشمام رو گرفته بود بعد از چند دقیقه پام رو از روی قفسه سینش برداشتم
تهیونگ : فعلا باهات کار دارم
از زبان کوک
رفتم و دنبال هانا گشتم تک تک اتاق های عمارت رو داشتم میگشتم که در اتاقی رو باز کردم هانا رو به صندلی بسته بودن و نگهبانی بالا سرش بود که با دیدن من به سمتم هجوم آورد با یک حرکت پخش زمینش کردم و رفتم سمت هانا اصلا وضعیتش خوب نبود جای جای بدنش رد سوختگی بود به صورتش نگاه کردم لباش پاره شده بود و رد دستای کسی روی صورتش بود با دیدن وضعیتش گریم گرفت آروم دستم رو نوازش بار روی رد دست روی صورتش کشیدم
جونگ کوک : هانا اون عوضی باهات چیکار کرده قسم میخورم زندش نمیزارم
هانا با دیدن من شروع به گریه کردن کرد
هانا : اوپا😭
بغلش کردم که توی بغلم بیهوش شد سریع دستاش رو باز کردم و پراید استایل بغلش کردم و بردمش توی ماشین گذاشتمش که تهیونگ هم اومد از عمارت بیرون
تهیونگ : حال هانا خوبه ؟
سرم رو به معنی نه تکون دادم و اشکی از گونم چکید
تهیونگ سریع با عجله رفت سمت ماشین که با دیدن هانا شوکه شد و پرسید
تهیونگ : اون عوضی این کار رو باهاش کرده نه ؟
جونگکوک : آره
تهیونگ : بلایی بدتر از این سرش میارم
سریع رفتیم عمارت و هانا رو توی اتاقش بردیم و جین رو خبر کردیم جین دکتر شخصی ما هست تقریبا دو ساعتی هست که جین رفته تو اتاق و هنوز برنگشته داشتم نگران می شدن که از اتاق اومد بیرون سریع من و تهیونگ رفتیم سمتش و من پرسیدم
جونگ کوک : ببینم آسیب شدیدی که ندیده نه ؟
جین : معلوم نیست اون عوضی ها باهاش چیکار کردنند که به این روز افتاده
تهیونگ : منظورت چیه ؟
جین : ...
شرایط پارت بعد :
لایک ها و کامنت های پارت ٨ و ٩ فیک بالای ٢٠ تا بشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۷۰.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.