پایان یافتن*
پایان یافتن*
part:4
من و انا و یونا با کوک و ته و جیمین چند بار رفتیم بیرون و باهم بیشتر آشنا شدیم
جونگ کوک:
داشتم به ا.ت فکر میکردم که تهیونگ اومد گفت:
ته:کوک یه فکری
کوک:چی؟
ته:با استفاده از ا.ت بابا شو بکش اینجا و بکشش نظرت چیه؟
کوک:......
ته: با توعم
کوک:شب بریزید خونشون و ا.ت رو بیارید
ته: باشه
(پرش زمانه به شام)
ا.ت :
رفتم سر میز شام بابام و هیون جی هم اومدن از دیدن بابام تعجب کردم با هم شام خوردیم ولی وسط شام سر موضوعی که رفته بودیم بار و پسری نزدیکم شده با هم بحث کردیم سرم داد کشید با گریه رفتم بالا قلبم دوباره درد میکرد ساکمو جمع کردم زنگ زدم یونا جواب نداد زنگ زدم انا جواب نداد شماره کوک
اومد جلو چشمم بهش زنگ زدم ...
part:4
من و انا و یونا با کوک و ته و جیمین چند بار رفتیم بیرون و باهم بیشتر آشنا شدیم
جونگ کوک:
داشتم به ا.ت فکر میکردم که تهیونگ اومد گفت:
ته:کوک یه فکری
کوک:چی؟
ته:با استفاده از ا.ت بابا شو بکش اینجا و بکشش نظرت چیه؟
کوک:......
ته: با توعم
کوک:شب بریزید خونشون و ا.ت رو بیارید
ته: باشه
(پرش زمانه به شام)
ا.ت :
رفتم سر میز شام بابام و هیون جی هم اومدن از دیدن بابام تعجب کردم با هم شام خوردیم ولی وسط شام سر موضوعی که رفته بودیم بار و پسری نزدیکم شده با هم بحث کردیم سرم داد کشید با گریه رفتم بالا قلبم دوباره درد میکرد ساکمو جمع کردم زنگ زدم یونا جواب نداد زنگ زدم انا جواب نداد شماره کوک
اومد جلو چشمم بهش زنگ زدم ...
۲.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.