(ناخواسته )پارت ۳
(ناخواسته )پارت ۳
وارد خونهاش که دربرابر خونه من کاخ بود شدیم،چند پله اول رو بالا رفتيم و وارد نیشمن شدیم.
چند قدم از من جلوتر بود نزدیک کاناپهها شد ولی قبل نشستن ایستاد،و متفکر برگشت سمتم.
جونگکوک:شام خوردی؟
سرم رو به دو طرف تکون دادم و نه گفتم
ا.ت:نه
جونگکوک:پس اول شام بخوریم
ا.ت:باشه
جونگکوک:دنبالم بیا
دوباره پیشقدم شد و به سمت یکی از درهای بزرگ که
بعد از داخل شدنش فهمیدم آشپزخونهست،راه افتاد.
فقط آشپزخونهش بزرگتر از خونه من بود،صندلی اپن رو کشید عقب و بهم اجازه داد تا روش بشینم،کاپشن که تنش بود رو بیرون آورد و روی صندلی کناریم گذاشت.
ا.ت:اینجوری سرما میخوری!
به بازوهاش نگاه کرد و خندید
جونگکوک:نگران نباش چیزیم نمیشه.
سرم رو بیخیال تکون دادم
ا.ت:باشه
دستاش رو شست و بعد با دستمال که روی اپن بود دستاش رو خشک کرد.
جونگکوک:اسم غذای که خیلی دوسش داری؟میخوام واست آمادهاش کنم
ا.ت:اومم،مرغ..
یک تای آبروش رو بالا داد و سرش رو کمی کج کرد
جونگکوک:مرغ!!!!
ا.ت:خب آره!مگه چیه؟
جونگکوک:باید میگفتی نودل!
ا.ت:نکنه بلد نیستی؟
جونگکوک:نه که بلد نباشم،فقط فعلا حالش رو ندارم
ا.ت:خب پس همون نودل
جونگکوک:باشه حالا شد
زمانیکه برگشت!لبخندی کوتاهی به کارش،رفتارش،حرکاتش،طرز صحبت کردنش،زدم..اون بینقص،زیبا،مهربان،و همنطور دزد بود..
ا.ت:میخوای کمک کنم.!
جونگکوک:نهبابا! نودل رو که میتونم در.....
حرفش تموم نشده بود که آخش بلند شد
جونگکوک:آخ!!!آیی آییی سوختم
سریع جام رو ترک کردم و خودم رو کنارش رسوندم،به قابلمه که توش آبداغ ریخته بود و زمین خیس و تیشرت خیس که به تنش چسبیده بود نگاه کردم قهقههای سر دادم.
قابلمه رو از دستش گرفتم و روی اپن گذاشتم و دوباره برگشتم سمتش،ولی با چیزی که دیدم روم و ازش برگردوندم.
ا.ت:آیی!اینجا نه
بدنش،،.....این چی بود دیدمممم،سرم رو چندبار چپ و راست تکون دادم تا چیزی که دیده بودم رو از جلو چشمام دور کنم..
ات:برو یجایی دیگه عوضش کنننن
بعد از شنیدن صدا پاش که هرلحظه دورتر میشد برگشتم،چرا اینکارو باهام میکنه،با اینکه میدونستم،نباید،نباید بزارم،همه این مسیر رو به تنهایی رفته بودم ولی الان سر دوراهی' جنگيدن، و صلح کردن' قرار گرفتم،کدوم درست بود،بجنگم،یا با حسم صلح کنم و بزارم چیزی که میخواد رو به دست بیاره!
قابلمه رو برداشتم دوباره آب ریختم توش و تا برگشتن جونگکوک مشغول پختن نودلها شدم.
ظرف نودلهارو روی اپن گذاشتم و کاپشن که الانم تنم بود رو روی کاپشن جونگکوک روی صندلی گذاشتم.
خودمم روی صندلی نشستم که صدا پاش به گوشم رسید،با غر زدن برگشت،ولی با دیدن نودلهای آماده شده لبش رو با زبونش خیس کرد و لبخند زد و از غر زدنم دست کشید
ا.ت:تا سرد نشده بخوریش.
سریع روی صندلی کناریم نشست و چاپستیک و از کنار کاسه نودلش برداشت،و شروع کرد به خوردن کرد.
جونگکوکد:خیلی خوشمزهست...
ا.ت:پس بخور تا سرد نشده
دستم رو زیر چونهام گذاشتم و به قیافه کیوتش نگاه میکردم،چطور ممکن بود فقط یک دیدار هوش از سرم ببره،و باعث اینجوری تپیدن قلبم بشه.
جونگکوک:چیزی رو صورتمه!!
سرش رو بالا آورد و دست از خوردن برداشت
ا.ت:نه فقط به این فکر میکردم جاهامون عوض شده،تو باید زمانی خوردن بهم زُل میزدی و این سؤال رو تو باید ازم میپرسیدی.
جونگکوک:درسته با چشمام نگاهت نمیکنم چون نمیخوام مضطرب بشی،و احساس بدی کنی،این اولین قرارمونه،نمیخوام بد پیش بره،ولی بدون اگه چشمام نگات نکرد،تو سینهام چیزی وجود داره که هربار بیشتر از قبل برات میتپه،با انتخاب که قلبم ازت داشته تو برام خاصی،ا.ت نمیدونم شاید دیوونگی بهنظر بیاد ولی هرچه که باشه،من حسِ نسبت به تو دارم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
معذرت میخوام اگه بد مینویسم🥲
اسلاید۲:نیشمن
اسلاید۳:آشپزخونه
وارد خونهاش که دربرابر خونه من کاخ بود شدیم،چند پله اول رو بالا رفتيم و وارد نیشمن شدیم.
چند قدم از من جلوتر بود نزدیک کاناپهها شد ولی قبل نشستن ایستاد،و متفکر برگشت سمتم.
جونگکوک:شام خوردی؟
سرم رو به دو طرف تکون دادم و نه گفتم
ا.ت:نه
جونگکوک:پس اول شام بخوریم
ا.ت:باشه
جونگکوک:دنبالم بیا
دوباره پیشقدم شد و به سمت یکی از درهای بزرگ که
بعد از داخل شدنش فهمیدم آشپزخونهست،راه افتاد.
فقط آشپزخونهش بزرگتر از خونه من بود،صندلی اپن رو کشید عقب و بهم اجازه داد تا روش بشینم،کاپشن که تنش بود رو بیرون آورد و روی صندلی کناریم گذاشت.
ا.ت:اینجوری سرما میخوری!
به بازوهاش نگاه کرد و خندید
جونگکوک:نگران نباش چیزیم نمیشه.
سرم رو بیخیال تکون دادم
ا.ت:باشه
دستاش رو شست و بعد با دستمال که روی اپن بود دستاش رو خشک کرد.
جونگکوک:اسم غذای که خیلی دوسش داری؟میخوام واست آمادهاش کنم
ا.ت:اومم،مرغ..
یک تای آبروش رو بالا داد و سرش رو کمی کج کرد
جونگکوک:مرغ!!!!
ا.ت:خب آره!مگه چیه؟
جونگکوک:باید میگفتی نودل!
ا.ت:نکنه بلد نیستی؟
جونگکوک:نه که بلد نباشم،فقط فعلا حالش رو ندارم
ا.ت:خب پس همون نودل
جونگکوک:باشه حالا شد
زمانیکه برگشت!لبخندی کوتاهی به کارش،رفتارش،حرکاتش،طرز صحبت کردنش،زدم..اون بینقص،زیبا،مهربان،و همنطور دزد بود..
ا.ت:میخوای کمک کنم.!
جونگکوک:نهبابا! نودل رو که میتونم در.....
حرفش تموم نشده بود که آخش بلند شد
جونگکوک:آخ!!!آیی آییی سوختم
سریع جام رو ترک کردم و خودم رو کنارش رسوندم،به قابلمه که توش آبداغ ریخته بود و زمین خیس و تیشرت خیس که به تنش چسبیده بود نگاه کردم قهقههای سر دادم.
قابلمه رو از دستش گرفتم و روی اپن گذاشتم و دوباره برگشتم سمتش،ولی با چیزی که دیدم روم و ازش برگردوندم.
ا.ت:آیی!اینجا نه
بدنش،،.....این چی بود دیدمممم،سرم رو چندبار چپ و راست تکون دادم تا چیزی که دیده بودم رو از جلو چشمام دور کنم..
ات:برو یجایی دیگه عوضش کنننن
بعد از شنیدن صدا پاش که هرلحظه دورتر میشد برگشتم،چرا اینکارو باهام میکنه،با اینکه میدونستم،نباید،نباید بزارم،همه این مسیر رو به تنهایی رفته بودم ولی الان سر دوراهی' جنگيدن، و صلح کردن' قرار گرفتم،کدوم درست بود،بجنگم،یا با حسم صلح کنم و بزارم چیزی که میخواد رو به دست بیاره!
قابلمه رو برداشتم دوباره آب ریختم توش و تا برگشتن جونگکوک مشغول پختن نودلها شدم.
ظرف نودلهارو روی اپن گذاشتم و کاپشن که الانم تنم بود رو روی کاپشن جونگکوک روی صندلی گذاشتم.
خودمم روی صندلی نشستم که صدا پاش به گوشم رسید،با غر زدن برگشت،ولی با دیدن نودلهای آماده شده لبش رو با زبونش خیس کرد و لبخند زد و از غر زدنم دست کشید
ا.ت:تا سرد نشده بخوریش.
سریع روی صندلی کناریم نشست و چاپستیک و از کنار کاسه نودلش برداشت،و شروع کرد به خوردن کرد.
جونگکوکد:خیلی خوشمزهست...
ا.ت:پس بخور تا سرد نشده
دستم رو زیر چونهام گذاشتم و به قیافه کیوتش نگاه میکردم،چطور ممکن بود فقط یک دیدار هوش از سرم ببره،و باعث اینجوری تپیدن قلبم بشه.
جونگکوک:چیزی رو صورتمه!!
سرش رو بالا آورد و دست از خوردن برداشت
ا.ت:نه فقط به این فکر میکردم جاهامون عوض شده،تو باید زمانی خوردن بهم زُل میزدی و این سؤال رو تو باید ازم میپرسیدی.
جونگکوک:درسته با چشمام نگاهت نمیکنم چون نمیخوام مضطرب بشی،و احساس بدی کنی،این اولین قرارمونه،نمیخوام بد پیش بره،ولی بدون اگه چشمام نگات نکرد،تو سینهام چیزی وجود داره که هربار بیشتر از قبل برات میتپه،با انتخاب که قلبم ازت داشته تو برام خاصی،ا.ت نمیدونم شاید دیوونگی بهنظر بیاد ولی هرچه که باشه،من حسِ نسبت به تو دارم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
معذرت میخوام اگه بد مینویسم🥲
اسلاید۲:نیشمن
اسلاید۳:آشپزخونه
۱.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.