پشت صحنه
#پشت_صحنه
《پارت ۲ 》
همه زیبایی..مگه داریم؟
نگاهمو دادم به چان که بهم نگاه میکرد تعظیم کوتاهی کردیم و لب زدم
انیتا: خسته نباشید.. اقای پارک بهم گفتند که اطلاع بدم برید و سوار ماشینا بشین..وقت رفتنه
چان مثل همیشه لبخندی بهم زد و سری تکان داد
چان: ممنون که گفتی
لبخندی بهش زدم که فلیکس با لبخند زیباش بهم نگاه کرد و لب زد
فلیکس؛ امروز خوشگل شدی خانم اگرست*چشمک
متقابل بهش لبخندی زدم
انیتا: ممنونم توعم همینطور فلیکس شی..نگاهی به ساعت روی مچم انداختم و زود حرف زدم
انیتا: من تنهاتون میزارم
همشون سری تکان دادن دستگیرع در رو گرفتم و میخواستم به پایین فشارش بدم که با قرار گرفتن دست هیونجین روی دستم قلبم اومد تو دهنم زود بهش نگاه کردم که حرف زد
هیونجین: کراواتم..کار توعه نه؟!
ترسیده به عقب رفتم که دستمو گرفت و محکم فشارش داد
انیتا: .. نمیدونم..درمورد چی حرف میزنی
پوزخندی زد
هیونجین: که اینطور
انیتا: اجازه بدی میخوام برم..
هیونجین: نیازی نیست با ما میای انیتا اگرست !
انیتا: برای چیییی
لینو: شما دوتا مرغ عشق برید کنار تا مارد بشیم
جیسونگ: مرغ عشق؟
لینو: هرکی ندونه فکر میکنه این دوتا باهمن
سونگمین: موافقم
انیتا:اصلانم..
دستمو از دست هیونجین کشیدم بیرون و در اتاقو باز کردم و قبل ازاینکه اونا خارج بشن خودم خارج شدم
و زود به سمت اتاقی که لباسام توش بود رفتم
هانا: کجا بودی
انیتا: پیش پسرا..
هانا: خب .. راستش..
انیتا: باز چیشده
هانا: تو ماشینا جا نیست و .. تو..
دستامو رو صورتم گذاشتم و ناامید ادامشو گفتم
انیتا: نگو که قراره با .. پسرا برم!؟
هانا: .. متاسفانه اره..
انیتا: امروز بدترین روز عمرمهههه
هانا: هی...اونا رو میبینی
با سرش اشاره کرد نانسی، نیا، و انا بود با نفرت و عصبانیت نگاهم میکردن
انیتا: خب
هانا: احمق دارن فشار میخورن که چرا جای تو نیستن
پوزخندی زدم
انیتا: حسودی؟
هانا:اره دیگه دختر
اینکه ببینم فشار میخورن خیلی انرژیمو زیاد میکنه و این عالیه
انیتا: .. حالاکه فکر میکنم بد نیست که باهاشون برم...عالیههه
هانا: اهوم خب دیگه* به بیرون نگاه کرد* هیونجین منتظرته
انیتا: اه..باشه
پاشدم و پیراهن کوتاهمو روی شونه هام انداختم تا پیششون معذب نباشم کیفمو و همینطور کیسه ای که توش لباسام بودن رو برداشتم و از اونجا دور شدم بین راهی که دوتامونم میرفتیم ساکت بودیم همش خدا خدا میکردم که نکنه مچمو بگیره
هیونجین: ولی عجیبه..بعد از اینکه از پیشت اومدم..ار خواب بیدار شدم و دیدم کراواتم چسبیه!!!
اخ تف بهش..چی بگم الان!؟
چیزی نگفتم سعی میکردم زیاد ضایه بازی درنیارم
هیونجین: ببینم تو چرا بوی چسب میدی؟
انیتا: کی ..من؟
هیونجین: اینجا بجز تو و من کسی هست؟
انیتا؛ ..چبدونم...
هیونجین: خیلی بوی چسب میدی..خیلی..
انیتا: ایی تف بهش..فهمید..
زیر لب گفتم که انگار شنید
هیونجین: پس کار توعه ..
زود بهش نگاه کردم و...
《پارت ۲ 》
همه زیبایی..مگه داریم؟
نگاهمو دادم به چان که بهم نگاه میکرد تعظیم کوتاهی کردیم و لب زدم
انیتا: خسته نباشید.. اقای پارک بهم گفتند که اطلاع بدم برید و سوار ماشینا بشین..وقت رفتنه
چان مثل همیشه لبخندی بهم زد و سری تکان داد
چان: ممنون که گفتی
لبخندی بهش زدم که فلیکس با لبخند زیباش بهم نگاه کرد و لب زد
فلیکس؛ امروز خوشگل شدی خانم اگرست*چشمک
متقابل بهش لبخندی زدم
انیتا: ممنونم توعم همینطور فلیکس شی..نگاهی به ساعت روی مچم انداختم و زود حرف زدم
انیتا: من تنهاتون میزارم
همشون سری تکان دادن دستگیرع در رو گرفتم و میخواستم به پایین فشارش بدم که با قرار گرفتن دست هیونجین روی دستم قلبم اومد تو دهنم زود بهش نگاه کردم که حرف زد
هیونجین: کراواتم..کار توعه نه؟!
ترسیده به عقب رفتم که دستمو گرفت و محکم فشارش داد
انیتا: .. نمیدونم..درمورد چی حرف میزنی
پوزخندی زد
هیونجین: که اینطور
انیتا: اجازه بدی میخوام برم..
هیونجین: نیازی نیست با ما میای انیتا اگرست !
انیتا: برای چیییی
لینو: شما دوتا مرغ عشق برید کنار تا مارد بشیم
جیسونگ: مرغ عشق؟
لینو: هرکی ندونه فکر میکنه این دوتا باهمن
سونگمین: موافقم
انیتا:اصلانم..
دستمو از دست هیونجین کشیدم بیرون و در اتاقو باز کردم و قبل ازاینکه اونا خارج بشن خودم خارج شدم
و زود به سمت اتاقی که لباسام توش بود رفتم
هانا: کجا بودی
انیتا: پیش پسرا..
هانا: خب .. راستش..
انیتا: باز چیشده
هانا: تو ماشینا جا نیست و .. تو..
دستامو رو صورتم گذاشتم و ناامید ادامشو گفتم
انیتا: نگو که قراره با .. پسرا برم!؟
هانا: .. متاسفانه اره..
انیتا: امروز بدترین روز عمرمهههه
هانا: هی...اونا رو میبینی
با سرش اشاره کرد نانسی، نیا، و انا بود با نفرت و عصبانیت نگاهم میکردن
انیتا: خب
هانا: احمق دارن فشار میخورن که چرا جای تو نیستن
پوزخندی زدم
انیتا: حسودی؟
هانا:اره دیگه دختر
اینکه ببینم فشار میخورن خیلی انرژیمو زیاد میکنه و این عالیه
انیتا: .. حالاکه فکر میکنم بد نیست که باهاشون برم...عالیههه
هانا: اهوم خب دیگه* به بیرون نگاه کرد* هیونجین منتظرته
انیتا: اه..باشه
پاشدم و پیراهن کوتاهمو روی شونه هام انداختم تا پیششون معذب نباشم کیفمو و همینطور کیسه ای که توش لباسام بودن رو برداشتم و از اونجا دور شدم بین راهی که دوتامونم میرفتیم ساکت بودیم همش خدا خدا میکردم که نکنه مچمو بگیره
هیونجین: ولی عجیبه..بعد از اینکه از پیشت اومدم..ار خواب بیدار شدم و دیدم کراواتم چسبیه!!!
اخ تف بهش..چی بگم الان!؟
چیزی نگفتم سعی میکردم زیاد ضایه بازی درنیارم
هیونجین: ببینم تو چرا بوی چسب میدی؟
انیتا: کی ..من؟
هیونجین: اینجا بجز تو و من کسی هست؟
انیتا؛ ..چبدونم...
هیونجین: خیلی بوی چسب میدی..خیلی..
انیتا: ایی تف بهش..فهمید..
زیر لب گفتم که انگار شنید
هیونجین: پس کار توعه ..
زود بهش نگاه کردم و...
۱۱.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.