پارت ۵8 ازدواج اجباری
پارت ۵8 ازدواج اجباری
ویو ا/ت
ساعت ۱۰ بود دیگه از خونهی جونگکوک رفتم خرید کردم و رفتم خونه مامان بابام و مامان بابای شوگا هم اونجا بودن خود عنتر شوگا هم اونجا بود
- سلام
همه: سلام
مادرت. دخترم کجا بودی تا الان
× خونه دوست پسرش
مادرت. ا/ت
- مامان جون جونگکوک بهم زنگ زد گفت بیا خونم به کار خیلی مهم دارم منم رفتم کارشو گفت رفتم خرید بعد امدم به کسی هم ربطی نداره
& حالا چیکار داشت
- بعدن خودمون حرف میزنیم
پدرش. خوب شد ا/ت هم امد تا قضیه رو بگیمو بریم
پدرت. چیزی شده داداش
مادرش. لارا حاملهی خواستیم اگر شما اجازه بدین شوگا و لارا ازدواج کنن چون اخه هنوز از طلاق ا/ت و شوگا زیاد نگزشته و اینکه شما بزرگه هستین اجازه بگیریم
& داداش این حرمسرا وا کرده
× ببند دهنتو وگرنه جرش میدم
پدرت. خوب این........
( ا/ت نزاشت باباش حرفشو تموم کنه که گفت)
- به ما ربطی نداره و شوگا هر چقدر دوست داره هرزه هارو حامله کنه من تنها چیزی که میخوام ارامشه وگرنه ارمشتونو بهم میزنم الکی تا اینجا امدین چون ما هیچ نظری نداریم و الکی کارت دعوت عروسی نفرستین چون هیچ کدومون نمیاییم خیلی ممنون میشم دیگه هیچ کدوم از کاراتونو بهمون نگین چون من حوصلهی زندگی کردن هم ندارم چه برسه بدونم کاراتونو
پدرت. ا/ت داری چی میگی.عصبی.
- چیه ها انتظار داری چی بگم داره جلوی منی که حاملهام و بچش تو شکممه حرف یه زن دیگهای رو میزنن و میگن حاملهی تو باشی چکار میکنی.بغضصگی.
× اول درست حرف بزن دوم تو مواضب بچم باش
- یه روزی برمیگردی به پام میوفتی که بگردم پیشت ولی اون موقع خیلی خیلی دیره
ادمینتون: ا/ت میره داخل اتاقش هیونجین هم کلی حرف بار شوگا میکنه و میره پیش ا/ت مامان ا/ت هم میره پیش بچه هاش
بابای ا/ت هم معزرت خواهی میکنه و مامان بابای شوگا و شوگا میرن
- مامان
مادرت. جانم
- احساس میکنم دنیا رو سرم خراب شده
مادرت. دخترم ولش کن من مطمئنم بچه از شوگا نیست چون لارا یه هرزهی پیش نیست
- یعنی عاشق شدن انقدر سخته
& آبجی یکی یدونم ما پیشتیم خودتو اذیت نکن
( فردا )
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ویو ا/ت
با الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۷ بود رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم
بعد رفتم درسامو خوندم تموم شد ساعت شد ۲ دیگه آماده شدم یه لباس خیلی شیک و یه میکاپ خیلی جذاب کردم ( عکس میزارم ) و با هیونجین رفتم نمایشگاه
ویو ا/ت
ساعت ۱۰ بود دیگه از خونهی جونگکوک رفتم خرید کردم و رفتم خونه مامان بابام و مامان بابای شوگا هم اونجا بودن خود عنتر شوگا هم اونجا بود
- سلام
همه: سلام
مادرت. دخترم کجا بودی تا الان
× خونه دوست پسرش
مادرت. ا/ت
- مامان جون جونگکوک بهم زنگ زد گفت بیا خونم به کار خیلی مهم دارم منم رفتم کارشو گفت رفتم خرید بعد امدم به کسی هم ربطی نداره
& حالا چیکار داشت
- بعدن خودمون حرف میزنیم
پدرش. خوب شد ا/ت هم امد تا قضیه رو بگیمو بریم
پدرت. چیزی شده داداش
مادرش. لارا حاملهی خواستیم اگر شما اجازه بدین شوگا و لارا ازدواج کنن چون اخه هنوز از طلاق ا/ت و شوگا زیاد نگزشته و اینکه شما بزرگه هستین اجازه بگیریم
& داداش این حرمسرا وا کرده
× ببند دهنتو وگرنه جرش میدم
پدرت. خوب این........
( ا/ت نزاشت باباش حرفشو تموم کنه که گفت)
- به ما ربطی نداره و شوگا هر چقدر دوست داره هرزه هارو حامله کنه من تنها چیزی که میخوام ارامشه وگرنه ارمشتونو بهم میزنم الکی تا اینجا امدین چون ما هیچ نظری نداریم و الکی کارت دعوت عروسی نفرستین چون هیچ کدومون نمیاییم خیلی ممنون میشم دیگه هیچ کدوم از کاراتونو بهمون نگین چون من حوصلهی زندگی کردن هم ندارم چه برسه بدونم کاراتونو
پدرت. ا/ت داری چی میگی.عصبی.
- چیه ها انتظار داری چی بگم داره جلوی منی که حاملهام و بچش تو شکممه حرف یه زن دیگهای رو میزنن و میگن حاملهی تو باشی چکار میکنی.بغضصگی.
× اول درست حرف بزن دوم تو مواضب بچم باش
- یه روزی برمیگردی به پام میوفتی که بگردم پیشت ولی اون موقع خیلی خیلی دیره
ادمینتون: ا/ت میره داخل اتاقش هیونجین هم کلی حرف بار شوگا میکنه و میره پیش ا/ت مامان ا/ت هم میره پیش بچه هاش
بابای ا/ت هم معزرت خواهی میکنه و مامان بابای شوگا و شوگا میرن
- مامان
مادرت. جانم
- احساس میکنم دنیا رو سرم خراب شده
مادرت. دخترم ولش کن من مطمئنم بچه از شوگا نیست چون لارا یه هرزهی پیش نیست
- یعنی عاشق شدن انقدر سخته
& آبجی یکی یدونم ما پیشتیم خودتو اذیت نکن
( فردا )
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ویو ا/ت
با الارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۷ بود رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادم
بعد رفتم درسامو خوندم تموم شد ساعت شد ۲ دیگه آماده شدم یه لباس خیلی شیک و یه میکاپ خیلی جذاب کردم ( عکس میزارم ) و با هیونجین رفتم نمایشگاه
۱۴.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.