Simple life in seoul
Simple life in seoul
Part 23
وقتی رسیدیم چمدونامونو برداشتیم.. هرکدوممون 2 تا بادیگارد داشتیم اونا دوتا از ساکامو گرفتنو منم یکیشو..هیشکی حرف نمیزد تا وقتی رسیدیم.. یه عمارت خیلی بزرگ بود
آجوما: سلام دخترای قشنگم.. من کیم میونگ ام میتونید آجوما صدام کنید.. من قراره معلم و همینطور یجورایی خدمتکارتون باشم
هممون بهش تعظیم کردیمو همه جارو بهمون نشون داد
آجوما: خوب دخترا اینجا فقط 3 تا اتاق خالی داریم پس بصورت دونفره باهم برید تو یه اتاق.. هانول کلی ذوق کردو دستمو گرف
هانول: خببب... بریم ک باهم تو یه اتاق باشیمم..
چند تا اتاق رو گذروندیم ک ب یه اتاق رسیدیم.. خیلی قشنگ بود
هه سو: عالیه
هانول: بی نظیره
همون اتاقو انتخاب کریدمو وسایلمونو چیدیم..
هانول:میگم.. آقای گونگ واقعا دوست پسرته؟
هه سو: اوهوم
هانول: عام.. کیونگسو رو میشناسی؟
هه سو: داداش ته سونگو میگی؟
هانول: اره.. خوب من..
هه سو: کنجکاو شدمم
هانول: خوب.. ازش خوشم میاد.. فقط دو سه بار همو دیدیم
هه سو: واووو... فکرشو نمیکردم قرار باشه فامیل بشیم
هانول:ولی خب من نظر اونو نمیدونم..
هه سو: عام.. میخوای باهاش آشنات کنم؟
هانول: مگه.. تاحالا دیدیش؟
هه سو: یبار.. توی مراسم..
هانول: واقعا میتونی؟
میخاستم جوابشو بدم ک گوشیم زنگ خورد.. وقتی شماره رو دیدم بدنم لرزید و افتادم...
هانول: هی هی هه سو چی شده
هه سو: خ..خوبم
به زور بلند شدم و جوابشو دادم
هه سو: باز چی میخوای؟
بکهیون: سلام کردن یادت ندادن؟ خوب عیبی نداره وقتی اومدی پیشم بهت یاد میدم... تا 2 سال آینده باهاتون کاری ندارم.. ولی دعا کن کریسمس سال 2025 زنده نباشی..
هه سو: چ.. چرا؟
بکهیون: میفهمی... بعدا...
با صدای ممتد بوق گوشیم فهمیدم قطع کرده... منظورش چی بود؟
ولش کن این یه ولگرده بابا..
آجوما: دختراا بیاید ناهار
با هانول رفتیم سر میز ناهار ولی همش نگاهای نگران هانولو روی خودم حس میکردم
هه سو: چی شده؟
هانول: کی بود؟ چرا اونجوری شدی؟
هه سو: ولش کن آدم خاصی نبود.. راجبش فک نکن
«1سال بعد»
1سال پیش... من کارآموزی مدلینگ رو تموم کردمو تا الان خیلی معروف بودم... امروز ته سونگ ازم خواسته برم پیشش..لباسامو پوشیدمو به سمت آدرسی ک برام فرستاده بود راه افتادم... بعد نیم ساعت رسیدم.. تو یه جنگل بودم ک یه کلبه چوبی جلوش بود...آروم وارد شدم.. چقد اینجا خووشگلهه....
Part 23
وقتی رسیدیم چمدونامونو برداشتیم.. هرکدوممون 2 تا بادیگارد داشتیم اونا دوتا از ساکامو گرفتنو منم یکیشو..هیشکی حرف نمیزد تا وقتی رسیدیم.. یه عمارت خیلی بزرگ بود
آجوما: سلام دخترای قشنگم.. من کیم میونگ ام میتونید آجوما صدام کنید.. من قراره معلم و همینطور یجورایی خدمتکارتون باشم
هممون بهش تعظیم کردیمو همه جارو بهمون نشون داد
آجوما: خوب دخترا اینجا فقط 3 تا اتاق خالی داریم پس بصورت دونفره باهم برید تو یه اتاق.. هانول کلی ذوق کردو دستمو گرف
هانول: خببب... بریم ک باهم تو یه اتاق باشیمم..
چند تا اتاق رو گذروندیم ک ب یه اتاق رسیدیم.. خیلی قشنگ بود
هه سو: عالیه
هانول: بی نظیره
همون اتاقو انتخاب کریدمو وسایلمونو چیدیم..
هانول:میگم.. آقای گونگ واقعا دوست پسرته؟
هه سو: اوهوم
هانول: عام.. کیونگسو رو میشناسی؟
هه سو: داداش ته سونگو میگی؟
هانول: اره.. خوب من..
هه سو: کنجکاو شدمم
هانول: خوب.. ازش خوشم میاد.. فقط دو سه بار همو دیدیم
هه سو: واووو... فکرشو نمیکردم قرار باشه فامیل بشیم
هانول:ولی خب من نظر اونو نمیدونم..
هه سو: عام.. میخوای باهاش آشنات کنم؟
هانول: مگه.. تاحالا دیدیش؟
هه سو: یبار.. توی مراسم..
هانول: واقعا میتونی؟
میخاستم جوابشو بدم ک گوشیم زنگ خورد.. وقتی شماره رو دیدم بدنم لرزید و افتادم...
هانول: هی هی هه سو چی شده
هه سو: خ..خوبم
به زور بلند شدم و جوابشو دادم
هه سو: باز چی میخوای؟
بکهیون: سلام کردن یادت ندادن؟ خوب عیبی نداره وقتی اومدی پیشم بهت یاد میدم... تا 2 سال آینده باهاتون کاری ندارم.. ولی دعا کن کریسمس سال 2025 زنده نباشی..
هه سو: چ.. چرا؟
بکهیون: میفهمی... بعدا...
با صدای ممتد بوق گوشیم فهمیدم قطع کرده... منظورش چی بود؟
ولش کن این یه ولگرده بابا..
آجوما: دختراا بیاید ناهار
با هانول رفتیم سر میز ناهار ولی همش نگاهای نگران هانولو روی خودم حس میکردم
هه سو: چی شده؟
هانول: کی بود؟ چرا اونجوری شدی؟
هه سو: ولش کن آدم خاصی نبود.. راجبش فک نکن
«1سال بعد»
1سال پیش... من کارآموزی مدلینگ رو تموم کردمو تا الان خیلی معروف بودم... امروز ته سونگ ازم خواسته برم پیشش..لباسامو پوشیدمو به سمت آدرسی ک برام فرستاده بود راه افتادم... بعد نیم ساعت رسیدم.. تو یه جنگل بودم ک یه کلبه چوبی جلوش بود...آروم وارد شدم.. چقد اینجا خووشگلهه....
۱۷.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.