"رمان هایا" پارت ۳
"رمان هایا" پارت ۳
...با صدایی جدی گفت :
برو دختر دایی
با اجازه ایی که گفدم درو بستمو نفسمو عمیق بیرون دادم .
در اتاق باز کردم رفتم پشت میز کع کسی در زد؟!
با بفرماییدی که گفتم ،در باز شد و آقایی کامرانی ومد تو....
ومد نزدیک و گفت :
_بین شما و مهندس چیزی هست
با تعجب نگاهش کردمو گفتم :
_نح چیزی نیس ...
میدونستم که آرش ازم خوشش میاد برای همین
زیاد باهاش گرم نمیگرفتم ...
چون اگه به گوش کیان میرسید باز دعوا داشتیم .
با اخم گفت :
مطمعنی ؟!!
با لحنی کلافه و تند گفتم :
_به شما چه ربطی داره ؟باید به شما جواب پس بدم ؟!!
آرش دست تو موهاش کشید گفت :
_من میخوامت هایا ؟!!
...با صدایی جدی گفت :
برو دختر دایی
با اجازه ایی که گفدم درو بستمو نفسمو عمیق بیرون دادم .
در اتاق باز کردم رفتم پشت میز کع کسی در زد؟!
با بفرماییدی که گفتم ،در باز شد و آقایی کامرانی ومد تو....
ومد نزدیک و گفت :
_بین شما و مهندس چیزی هست
با تعجب نگاهش کردمو گفتم :
_نح چیزی نیس ...
میدونستم که آرش ازم خوشش میاد برای همین
زیاد باهاش گرم نمیگرفتم ...
چون اگه به گوش کیان میرسید باز دعوا داشتیم .
با اخم گفت :
مطمعنی ؟!!
با لحنی کلافه و تند گفتم :
_به شما چه ربطی داره ؟باید به شما جواب پس بدم ؟!!
آرش دست تو موهاش کشید گفت :
_من میخوامت هایا ؟!!
۲۳.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۱