Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮n̤̮k̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁶
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
گروهبانان و سربازان : احترام فرمانده !
جونگکوک : آزاد
________________________________________________
همگی سوار هلیکوپتر شدن ... این هلیکوپتر برای افراد اصلی تیم ویژه بود (همون پسرای خودمون به علاوه مویون و یومی)جونگکوک کنار یومی نشست ... نگاه خیره اش را به او داده بود که متوجه قرمزی چشم خواهر یکی یدونش شد ...
چانه یومی را گرفت و سرش را به طرف خود برگرداند !
جونگکوک : یومی جان ... قربونت برم چیشده ؟
یومی : چ ... چیو ... چ ... چی شده ؟
جونگکوک: گریه کردی ؟
یومی نتونست جواب برادرش را بدهد سرش را بر سینه اش فرو برد و آروم آروم اشک میریخت!
جونگکوک به آرامی دست نوازش را بر سر خواهرش کشیدو گفت : عزیز دلم ... چیزی ازت نمیپرسم ! وقتی به خونه رفتیم چیزی به مامان بابا هم چیزی نمیگم فقط بهم قول بده هروقت خواستی واسم ماجرارو تعریف کنی !
یومی سرش رو بر شانه جونگکوک گذاشت و خوابش برد ...
[جونگکوک ویو]
بعد از چند ساعت به سئول رسیدیم ... دلم نیومد یومی رو بیدار کنم ، براید استایل بغلش کردم و سوار ماشینم کردم ...
[یک ساعت بعد]
< خانه جونگکوک و یومی>
یومی رو بر تختش گذاشتم به اتاقم رفتم و لباس راحتیم رو پوشیدم .
دستگیره اتاقم رو به پایین کشیدم تا در بازشه...با یومی ای که موهایش آشفته بود مواجه شدم ...
منو کنار کشید و به اتاقم وارد شد ... روی صندلی چرخ دارم نشست و گفت : مشکل من لی هونه !
جونگکوک : ل ... لی هون ؟ همون سربازی که پاش رفت رو مین و...
یومی لبانش را به هم فشرد و اشک چشمانش سرازیر شد ...
جونگکوک : نگو که باهاش رابطه داشتی ؟
یومی : ج ... جونگکوک هیوونگگگ😭😭(میدونم پسرا به برادر بزرگشون میگن هیونگ اما من از اوپا خوشم نمیاد😐)
.................................................................................
وقتی قلب از کار می افتد مغز برای مدتی زندست ...
تو نه قلب منی نه مغزم...
تو روح منی !
روحی که اگر نباشد برای لحظه ای وجود نخواهم داشت ...
نمیدانم اسمت را چی بگذارم ... ابنبات؟شکلات ؟ بستنی ؟ یا تمام مزه ها ، بوها و حس های خوب دنیا؟
تو از تمامش تمام تری !
تو تمام کننده های بخش های نا تمام دنیایی!
تو تمام وجودیتمی!
دنیا برای من از تو کمتر ... تو برای من از تمام فرشته ها بیشتر ...
پس پیشم باش ای روح من ... تو حتی اگر از من برای مدتی کوتاه دور شوی من به تدریج از کار میافتم!
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁶
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
گروهبانان و سربازان : احترام فرمانده !
جونگکوک : آزاد
________________________________________________
همگی سوار هلیکوپتر شدن ... این هلیکوپتر برای افراد اصلی تیم ویژه بود (همون پسرای خودمون به علاوه مویون و یومی)جونگکوک کنار یومی نشست ... نگاه خیره اش را به او داده بود که متوجه قرمزی چشم خواهر یکی یدونش شد ...
چانه یومی را گرفت و سرش را به طرف خود برگرداند !
جونگکوک : یومی جان ... قربونت برم چیشده ؟
یومی : چ ... چیو ... چ ... چی شده ؟
جونگکوک: گریه کردی ؟
یومی نتونست جواب برادرش را بدهد سرش را بر سینه اش فرو برد و آروم آروم اشک میریخت!
جونگکوک به آرامی دست نوازش را بر سر خواهرش کشیدو گفت : عزیز دلم ... چیزی ازت نمیپرسم ! وقتی به خونه رفتیم چیزی به مامان بابا هم چیزی نمیگم فقط بهم قول بده هروقت خواستی واسم ماجرارو تعریف کنی !
یومی سرش رو بر شانه جونگکوک گذاشت و خوابش برد ...
[جونگکوک ویو]
بعد از چند ساعت به سئول رسیدیم ... دلم نیومد یومی رو بیدار کنم ، براید استایل بغلش کردم و سوار ماشینم کردم ...
[یک ساعت بعد]
< خانه جونگکوک و یومی>
یومی رو بر تختش گذاشتم به اتاقم رفتم و لباس راحتیم رو پوشیدم .
دستگیره اتاقم رو به پایین کشیدم تا در بازشه...با یومی ای که موهایش آشفته بود مواجه شدم ...
منو کنار کشید و به اتاقم وارد شد ... روی صندلی چرخ دارم نشست و گفت : مشکل من لی هونه !
جونگکوک : ل ... لی هون ؟ همون سربازی که پاش رفت رو مین و...
یومی لبانش را به هم فشرد و اشک چشمانش سرازیر شد ...
جونگکوک : نگو که باهاش رابطه داشتی ؟
یومی : ج ... جونگکوک هیوونگگگ😭😭(میدونم پسرا به برادر بزرگشون میگن هیونگ اما من از اوپا خوشم نمیاد😐)
.................................................................................
وقتی قلب از کار می افتد مغز برای مدتی زندست ...
تو نه قلب منی نه مغزم...
تو روح منی !
روحی که اگر نباشد برای لحظه ای وجود نخواهم داشت ...
نمیدانم اسمت را چی بگذارم ... ابنبات؟شکلات ؟ بستنی ؟ یا تمام مزه ها ، بوها و حس های خوب دنیا؟
تو از تمامش تمام تری !
تو تمام کننده های بخش های نا تمام دنیایی!
تو تمام وجودیتمی!
دنیا برای من از تو کمتر ... تو برای من از تمام فرشته ها بیشتر ...
پس پیشم باش ای روح من ... تو حتی اگر از من برای مدتی کوتاه دور شوی من به تدریج از کار میافتم!
۴.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.