پارت 42
#پارت_42
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
دستشو تو آب حوض کرد و گفت:
-خب یه چایی نمیدی داداشت؟!
احترام نظامی گذاشتم بهش و لب زدم:
+چشم فرمانده!!
نیم نگاهی به بابا انداختم که عصبی دستشو روی سرش گذاشته بود...
به یزدان نگاه کردم و با اشاره بهش فهموندم که بابا چشه؟!
لب پایینشو گاز گرفت و اشاره کرد که اوضاع خیطه و سریع صحنه رو ترک کنم تا ب.گ.ا.ی اعظم نرفتم!!
تند تند سری به نشونه تاییدتکون دادم رفتم داخل خونه!!
چایی و گذاشتم داغ شه که بعد از چند دقیقه بابا و یزدان وارد خونه شدن!
معلوم بود یه چیزی شده و دارن ازم پنهونش میکنن!!
فوری لبخندی زدم و گفتم:
+بابایی شام و آماده کنم؟!
کلافه گفت:
-نه بابا جان میل ندارم!!
بُق کرده پرسیدم:
+چیزی شده؟! چرا حالت گرفته شد یهو؟!
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
دستشو تو آب حوض کرد و گفت:
-خب یه چایی نمیدی داداشت؟!
احترام نظامی گذاشتم بهش و لب زدم:
+چشم فرمانده!!
نیم نگاهی به بابا انداختم که عصبی دستشو روی سرش گذاشته بود...
به یزدان نگاه کردم و با اشاره بهش فهموندم که بابا چشه؟!
لب پایینشو گاز گرفت و اشاره کرد که اوضاع خیطه و سریع صحنه رو ترک کنم تا ب.گ.ا.ی اعظم نرفتم!!
تند تند سری به نشونه تاییدتکون دادم رفتم داخل خونه!!
چایی و گذاشتم داغ شه که بعد از چند دقیقه بابا و یزدان وارد خونه شدن!
معلوم بود یه چیزی شده و دارن ازم پنهونش میکنن!!
فوری لبخندی زدم و گفتم:
+بابایی شام و آماده کنم؟!
کلافه گفت:
-نه بابا جان میل ندارم!!
بُق کرده پرسیدم:
+چیزی شده؟! چرا حالت گرفته شد یهو؟!
۳.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.