فیک عشق نا تمام
فیک عشق نا تمام
پـارت3
سوجین*
از بین مردم رد شدم نگاهای سنگین مردای هیز رو میتونستم رو خودم حس کنم یه جورایی استرس گرفتم و وارد سرویس بهداشتی شدم به خاطر بوی الکل احساس مستی میکردم یه آبی به صورتم زدم از سرویس بهداشتی خارج شدم نفس عمیقی کشیدم میتونستم هر صدایی مثل ناله و داد و دعوا رو بشنوم تا میخواستم یه قدم بردارم توسط یکی کشیده شدم
.
.
.
+هوووییییی داری چه گوهی میخوریییی
× ساکت باش کاری ندارم بات
+پس چرا دستامو میبندی و منو آوردی به این اتاق
×دو دیقه زر نزن
+وقتی از پدر بودن محرومت کردم میفهمی
×کوچولو تو اگه میخواستی منو از پدر بودن محرومم کنی که کار به اینجا نمیکشید*پوزخند
+یااااا قسم میخورم کاری بات میکنم تا یه عمر پشیمون بشی
×تموم شد؟حالا دهنتو ببند کم زر بزن
سوجین*
داشتم تقلا میکردم اما هیچ فایده ای نداشت...شروع کردم به فریاد زدن.. کسی پیداش نمیشد احتمالا ناهی هم مست کرده
نگاهم به اون مرتیکه افتاد که داشت کت و کرواتش رو درمیاورد
از شدت استرس احساس میکنم قلبم میخواد از سینم بیاد بیرون
.
.
.
سوجون:مامان من برگشتم
م.س:خوش اومدی پسرم بیا شام درست کردم حتما خسته ای
سوجون:اول میرم یه دوش بگیرم بعد
م.س:باشه عزیزم
سوجون:راستی چه عجب صدای کوک و سوجین نمیاد
م.س:کوک خوابه وقتی از دانشگاه برگشت خیلی خسته بود
سوجون:و سوجین؟
م.س:سوج...ین؟
سوجون:چرا لکنت گرفتی
م.س:با دوستاش رفته بیرون
سوجون:منظورت چیه با دوستاش رفته بیرون؟
م.س:خب بچه حصلش سر رفته بود
سوجون:مامان میدونی ساعت چندهه؟دوازده شبه*داد
م.س:عه ساکت باش کوک خوابیده
_چخبرتونه چرا داد و بیداد راه انداختین خوبه گفتم میرم بخوابم سر و صدا نکنین
سوجون:به تو نگفته بودم مراقب سوجین باش؟
سوجون:نمیدونی دو دیقه ازش چشم برداری با دوستاش میره و فرداش برمیگرده؟؟؟
_من چیکار کردم الان؟اون تو اتاقش خوابه دیگه
سوجون:هه خوابه
سوجون:با اون دوستای فاسدش نمیدونم کدوم گوی رفتن
_خب حالا یه گوهی خورد رفته بنظرت ما اینجا باید به خاطر اون بحث کنیم یا بریم دنبالش؟
سوجون:تو برو حاضر شو من دستامو بشورم خونیه
_اوکی
*بعد ۳ مین*
سوجون: لپتاپ رو بردار من همینطور که رانندگی میکنم به تو میگم چیکار کنی
_اوکی رمزش چیه
سوجون:اسم سوجین رو بزن باز میشه
_اوک
سوجون:خب بلدی رد گوشیشو بزنی یا خودم یاد بدم؟
_نخیر بلدم
سوجون:خوبه خب زودباش دیگهه
.
.
.
سوجون:تو این جهنم دارن چه گوهی میخورن آخه*کاملااا عصبی
_چه بدونم
نکته:ناهی اونقد مست بود که اصلا نمیدونست با سوجین اومده
نکته:در کل ۱۰ دیقه از وقتی که × و سوجین تو اتاق بودن گذشته
پـارت3
سوجین*
از بین مردم رد شدم نگاهای سنگین مردای هیز رو میتونستم رو خودم حس کنم یه جورایی استرس گرفتم و وارد سرویس بهداشتی شدم به خاطر بوی الکل احساس مستی میکردم یه آبی به صورتم زدم از سرویس بهداشتی خارج شدم نفس عمیقی کشیدم میتونستم هر صدایی مثل ناله و داد و دعوا رو بشنوم تا میخواستم یه قدم بردارم توسط یکی کشیده شدم
.
.
.
+هوووییییی داری چه گوهی میخوریییی
× ساکت باش کاری ندارم بات
+پس چرا دستامو میبندی و منو آوردی به این اتاق
×دو دیقه زر نزن
+وقتی از پدر بودن محرومت کردم میفهمی
×کوچولو تو اگه میخواستی منو از پدر بودن محرومم کنی که کار به اینجا نمیکشید*پوزخند
+یااااا قسم میخورم کاری بات میکنم تا یه عمر پشیمون بشی
×تموم شد؟حالا دهنتو ببند کم زر بزن
سوجین*
داشتم تقلا میکردم اما هیچ فایده ای نداشت...شروع کردم به فریاد زدن.. کسی پیداش نمیشد احتمالا ناهی هم مست کرده
نگاهم به اون مرتیکه افتاد که داشت کت و کرواتش رو درمیاورد
از شدت استرس احساس میکنم قلبم میخواد از سینم بیاد بیرون
.
.
.
سوجون:مامان من برگشتم
م.س:خوش اومدی پسرم بیا شام درست کردم حتما خسته ای
سوجون:اول میرم یه دوش بگیرم بعد
م.س:باشه عزیزم
سوجون:راستی چه عجب صدای کوک و سوجین نمیاد
م.س:کوک خوابه وقتی از دانشگاه برگشت خیلی خسته بود
سوجون:و سوجین؟
م.س:سوج...ین؟
سوجون:چرا لکنت گرفتی
م.س:با دوستاش رفته بیرون
سوجون:منظورت چیه با دوستاش رفته بیرون؟
م.س:خب بچه حصلش سر رفته بود
سوجون:مامان میدونی ساعت چندهه؟دوازده شبه*داد
م.س:عه ساکت باش کوک خوابیده
_چخبرتونه چرا داد و بیداد راه انداختین خوبه گفتم میرم بخوابم سر و صدا نکنین
سوجون:به تو نگفته بودم مراقب سوجین باش؟
سوجون:نمیدونی دو دیقه ازش چشم برداری با دوستاش میره و فرداش برمیگرده؟؟؟
_من چیکار کردم الان؟اون تو اتاقش خوابه دیگه
سوجون:هه خوابه
سوجون:با اون دوستای فاسدش نمیدونم کدوم گوی رفتن
_خب حالا یه گوهی خورد رفته بنظرت ما اینجا باید به خاطر اون بحث کنیم یا بریم دنبالش؟
سوجون:تو برو حاضر شو من دستامو بشورم خونیه
_اوکی
*بعد ۳ مین*
سوجون: لپتاپ رو بردار من همینطور که رانندگی میکنم به تو میگم چیکار کنی
_اوکی رمزش چیه
سوجون:اسم سوجین رو بزن باز میشه
_اوک
سوجون:خب بلدی رد گوشیشو بزنی یا خودم یاد بدم؟
_نخیر بلدم
سوجون:خوبه خب زودباش دیگهه
.
.
.
سوجون:تو این جهنم دارن چه گوهی میخورن آخه*کاملااا عصبی
_چه بدونم
نکته:ناهی اونقد مست بود که اصلا نمیدونست با سوجین اومده
نکته:در کل ۱۰ دیقه از وقتی که × و سوجین تو اتاق بودن گذشته
۵۱۹
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.