دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون 🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۳۱🔗⛓️
این چند روز اینطوری گذشت که بلاخره دانشگاه برای مسابقه دوم شروع شد کوک: یوری میدونی باهام صحبت نمیکنی ولی امید وارم واسه ی مسابقه دوم بهم کمک کنی یوری: ... کوک: شبت بخیر رفتم تو اتاقم که صدای پیامک گوشیم اومد دیدم یکی به نام الاغ پیام داده اون یوری بود گوشی رو روشن کردم رفتم تو پیام ها دیدم یوری نوشته یوری: شب توهم بخیر وقتی اینو خوندم سریع واسش نوشتم کوک: مگه نگفتی دیگه باهام صحبت نمیکنی یوری:منکه صحبت نکردم پیام دادم کوک: ارع جونه خودت یوری: گگگگگ وقتی اینو نوشت دقیقا تصور کردم دماغش دوباره قرمز شده لبخنده محوی زدم کوک: شبت بخیر یوری: شب توهم بخیر گوشی رو گذاشتم رو قلبم با لبخند خوابیدم
⛓️🔗پرش زمانی به صبح 🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
هعی ی چند وقتیه با کوک صحبت نمیکنم درسته هم دل خودم میگیره ولی مجبورم من باید ازش فاصله بگیرم صبح شده بود و دیدم دانشگاه داره دیر میشه سریع بلند شدم رفتم بیرون از اتاقم که برم کوک رو بیدار کنم رفتم تو اتاقش دیدم تو خواب مثل خرگوش شده چند لحظه محوش شدم رفتم که بیدارش کنم آخه الان من چجوری اینو بیدار کنم تا تونستم تکونش دادم نشد رفتم ی لیوان آب آوردم ریختم روش از خواب پرید تا بیدار شد سریع از اتاق رفتم بیرون لباسم رو پوشیدم رفتم بیرون منتظر کوک موندم که دیدم اومد چقدر کراش شده بود اومد سمتم گفت کوک: میدونم تو بودی روم آب ریختی تلافیش رو سرت در میارم....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀🖤
⛓️🔗پارت ۳۱🔗⛓️
این چند روز اینطوری گذشت که بلاخره دانشگاه برای مسابقه دوم شروع شد کوک: یوری میدونی باهام صحبت نمیکنی ولی امید وارم واسه ی مسابقه دوم بهم کمک کنی یوری: ... کوک: شبت بخیر رفتم تو اتاقم که صدای پیامک گوشیم اومد دیدم یکی به نام الاغ پیام داده اون یوری بود گوشی رو روشن کردم رفتم تو پیام ها دیدم یوری نوشته یوری: شب توهم بخیر وقتی اینو خوندم سریع واسش نوشتم کوک: مگه نگفتی دیگه باهام صحبت نمیکنی یوری:منکه صحبت نکردم پیام دادم کوک: ارع جونه خودت یوری: گگگگگ وقتی اینو نوشت دقیقا تصور کردم دماغش دوباره قرمز شده لبخنده محوی زدم کوک: شبت بخیر یوری: شب توهم بخیر گوشی رو گذاشتم رو قلبم با لبخند خوابیدم
⛓️🔗پرش زمانی به صبح 🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
هعی ی چند وقتیه با کوک صحبت نمیکنم درسته هم دل خودم میگیره ولی مجبورم من باید ازش فاصله بگیرم صبح شده بود و دیدم دانشگاه داره دیر میشه سریع بلند شدم رفتم بیرون از اتاقم که برم کوک رو بیدار کنم رفتم تو اتاقش دیدم تو خواب مثل خرگوش شده چند لحظه محوش شدم رفتم که بیدارش کنم آخه الان من چجوری اینو بیدار کنم تا تونستم تکونش دادم نشد رفتم ی لیوان آب آوردم ریختم روش از خواب پرید تا بیدار شد سریع از اتاق رفتم بیرون لباسم رو پوشیدم رفتم بیرون منتظر کوک موندم که دیدم اومد چقدر کراش شده بود اومد سمتم گفت کوک: میدونم تو بودی روم آب ریختی تلافیش رو سرت در میارم....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🥀🖤
۱۶.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.