سناریو .
txt ..
وقتی میفهمیم مافیان و تلویزیون داره درباره ی باندشون میگه و یهو در و باز میکنن و با لباسای خونی میان خونه .
یونجون 🦊 : درو باز کرد و اومد تو و ترو دید که با ترس بهش زل زدی .
: ت..تو مافیایی ؟؟ .
اره بیبی و حالا که فهمیدی فکر کنم برای اینکه به حرفام گوش بدی و فرار نکنی یه بار دیگه ثابت کنم که ماله منی 😈 ( رفتن اهم اهم کنن دیگه اره 🙄).
سوبین🐰 : وقتی اومد خونه با وحشت نگاش کردی که خودش فهمید چیشده .
: پس بلاخره فهمیدی .. ولی عیب نداره سجودی عادات میدم به این روال . اممممممم نظرت با یکم خوش گذرانی چیه 😏😏. ( اهمممممممم).
بومگیو 🐻: میخواستی از خونه فرار کنی ولی بومگیو زود تر رسید و اومد خونه و وقتی تورو با کوله ی روی شونه ات دید اومد سمتم و با اعصبانیت به دیوار کوبنده .
: پس میخواستی فرار کنی اره . ولی و زود تر رسیدم خانم کوچولو .
و سرشو برو نزدیک گوشت و ...
: برو تو اتاق تا ددی بیا بیبی گرل ... 😈😈💀( خنده شیطانیییی و ا.ت به داره فانی رفتتتت ) .
تهیون🐿 : با دیدنت که ترسیده بودی اول نگران اومد سمتم و وقتی دید که ازش دوری میکنی خودش فهمید چته و آروم بغلت کرد
: بیبی ببخشید که زودتر بهت نگفتم ..
و لباشو ...
🙄🙄😶
هیونینگ کای🐧 : وقتی اومد خونه دید که ترسیده تو خودت جمع شدی . قضیه و فهمید و اومد سمتم و جلوت زانو زد
: میدونم الان برات آدم ترسناکیم . ولی قول میدم تا روز آخر مرگم پیشت بمونم و تنهات نزارم بیبی ...
و ا.ت آشتی کرد و رفتند شیر کاکائو خوردن ..
( کای بمن خیلی پاوه به قیافش نگاه نکنی هاااآ 😂😂).
درخواستی بگیددددد.
وقتی میفهمیم مافیان و تلویزیون داره درباره ی باندشون میگه و یهو در و باز میکنن و با لباسای خونی میان خونه .
یونجون 🦊 : درو باز کرد و اومد تو و ترو دید که با ترس بهش زل زدی .
: ت..تو مافیایی ؟؟ .
اره بیبی و حالا که فهمیدی فکر کنم برای اینکه به حرفام گوش بدی و فرار نکنی یه بار دیگه ثابت کنم که ماله منی 😈 ( رفتن اهم اهم کنن دیگه اره 🙄).
سوبین🐰 : وقتی اومد خونه با وحشت نگاش کردی که خودش فهمید چیشده .
: پس بلاخره فهمیدی .. ولی عیب نداره سجودی عادات میدم به این روال . اممممممم نظرت با یکم خوش گذرانی چیه 😏😏. ( اهمممممممم).
بومگیو 🐻: میخواستی از خونه فرار کنی ولی بومگیو زود تر رسید و اومد خونه و وقتی تورو با کوله ی روی شونه ات دید اومد سمتم و با اعصبانیت به دیوار کوبنده .
: پس میخواستی فرار کنی اره . ولی و زود تر رسیدم خانم کوچولو .
و سرشو برو نزدیک گوشت و ...
: برو تو اتاق تا ددی بیا بیبی گرل ... 😈😈💀( خنده شیطانیییی و ا.ت به داره فانی رفتتتت ) .
تهیون🐿 : با دیدنت که ترسیده بودی اول نگران اومد سمتم و وقتی دید که ازش دوری میکنی خودش فهمید چته و آروم بغلت کرد
: بیبی ببخشید که زودتر بهت نگفتم ..
و لباشو ...
🙄🙄😶
هیونینگ کای🐧 : وقتی اومد خونه دید که ترسیده تو خودت جمع شدی . قضیه و فهمید و اومد سمتم و جلوت زانو زد
: میدونم الان برات آدم ترسناکیم . ولی قول میدم تا روز آخر مرگم پیشت بمونم و تنهات نزارم بیبی ...
و ا.ت آشتی کرد و رفتند شیر کاکائو خوردن ..
( کای بمن خیلی پاوه به قیافش نگاه نکنی هاااآ 😂😂).
درخواستی بگیددددد.
۱.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.