پارت شصت و سوم where are you کجایی به روایت زیحا:
"از الی شنیدم باهاش تلفنی حرف میزد."
"درباره چی؟"
"مثل اینکه قراره یه جشن بگیرن..."
"جشن؟"
"فردا تولد دوست پسرشه...اون...اسمش چی بود؟"
چینی به پیشانی اش انداخت و به دسته مبل خیره شد.
"ج داشت. جامین؟جیمین؟...اره جیمین"
"حالا هر چی.همون. از همون اول اون پسره رو دیدم خوشم نیومد."
"من که اصلا ندیدمش."
"چرا همون روز کذایی تو فرودگاه."
"ولی یادم نمیاد"
انا حالا کمی اب خورده بود و ارام تر شده بود.
"نشونی خونه شون رو دیشب از گوشی الی نوشتم."
"خب از من میخوای چیکار کنم؟"
"بری خونه اش."
با چنان لحنی کلمه ها را ادا کرد که انگار مثل اب خوردن راحت است. چشم های سوده گشاد شد،کم مانده بود از حدقه بیرون بیاید.
"غیر ممکنه."
" یه نامه عاشقانه هست که باید بندازیش اونور در . همین"
سوده فکر کرد،کاری ندارد اما انا کلید را در کف دستش انداخت.سوده نگاهی به کلید بزرگ فلزی انداخت و فهمید فقط همین نیست.
"تو چیکار میکنی؟"
وقتی سوده برق در چشمان انا را دید، به خود لرزید.
"من میرم رستوران تا اگه زودتر اومدن بهت خبر بدم که از اونجا دور شی."
"خیل خب"
"درباره چی؟"
"مثل اینکه قراره یه جشن بگیرن..."
"جشن؟"
"فردا تولد دوست پسرشه...اون...اسمش چی بود؟"
چینی به پیشانی اش انداخت و به دسته مبل خیره شد.
"ج داشت. جامین؟جیمین؟...اره جیمین"
"حالا هر چی.همون. از همون اول اون پسره رو دیدم خوشم نیومد."
"من که اصلا ندیدمش."
"چرا همون روز کذایی تو فرودگاه."
"ولی یادم نمیاد"
انا حالا کمی اب خورده بود و ارام تر شده بود.
"نشونی خونه شون رو دیشب از گوشی الی نوشتم."
"خب از من میخوای چیکار کنم؟"
"بری خونه اش."
با چنان لحنی کلمه ها را ادا کرد که انگار مثل اب خوردن راحت است. چشم های سوده گشاد شد،کم مانده بود از حدقه بیرون بیاید.
"غیر ممکنه."
" یه نامه عاشقانه هست که باید بندازیش اونور در . همین"
سوده فکر کرد،کاری ندارد اما انا کلید را در کف دستش انداخت.سوده نگاهی به کلید بزرگ فلزی انداخت و فهمید فقط همین نیست.
"تو چیکار میکنی؟"
وقتی سوده برق در چشمان انا را دید، به خود لرزید.
"من میرم رستوران تا اگه زودتر اومدن بهت خبر بدم که از اونجا دور شی."
"خیل خب"
۲.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.