The story of his hands
داستان دست هایش
داستان دست هایش ؟
چی توی اون وجودت داشتی ؟ چی توی چشمات داشتی ؟ چی توی لبخندت داشتی که انقدر منو گرفتار خودت کردی ؟ همهی اینا درسته ، درسته که من با بند بند وجودم عاشقت شدم هستم ، ولی یه چیز عجیبی توی دستات بود . یه چیزی که هروقت دستات رو میگرفتم ، تمام حسای بد از ذهنم میرفت . انگار تمام آرامش دنیا توی دستای تو جمع شده بود ، من از همون اول یاد گرفتم که عاشق چشمای یک فرد بشم ، چون موها سفید میشن ، وزن همیشه درحال تغییره ، دندونا به مرور زمان میوفتن ، و هرچی جلو تر میریم فرسوده تر میشیم . ولی چشم ها از همون اول که به دنیا میای تا وقتی که از این دنیا میری همونطوری میمونه بهم گفتن عاشق چشماش شو ، ولی من ، من بیشتر از هرچیز دیگه بعد از وجود تو کنار خودم عاشق دستات شدم . عاشق دستای گرم و پر محبت تو ، بند بنو وجود تو برای من پر از آرامشه طوری که دلم میخواد وقت و بی وقت کنار من باشی ، حتی اگه تموم دنیا هم روبه روی من باشن و بگن اشتباه میکنی من میگم نه اونا اشتباه میکنن اونا تاحالا دستای تورو نگرفتم که ببینم این اشتباه چه قدر قشنگه ، تو برای من چه تو این دنیا چه تو این دنیا مثل ستارهای هستی که فرشته ها از آسمون برای من آوردن وقتی تورو دیدم فهمیدم که فرشته ها درخشان ترین ستارهی آسمون رو برای من آوردن ، من بهشون قول دادم که مراقب این ستارهی درخشان باشم ، حتی فکر اینکه دستات سرد بشن و چشماتو ببندی و دیگه باز نکنی هم منو میکشه میدونی دیگه چقدر دور بودن از تو برام سخته پس بزار این ستاره بدرخشه بزار همه بفهمن که قشنگ ترین ستارهی آسمون متعلق به منه ، یادته اون قدیما بهم میگفتی تو چرا همیشهی خدا دستات انقدر سرده ؟ خب میدونی خدا دستای منو سرد آفریده که با دستای تو گرم شن ، پس دستات رو ازم نگیر پریزاد من ....
پایان
داستان دست هایش ؟
چی توی اون وجودت داشتی ؟ چی توی چشمات داشتی ؟ چی توی لبخندت داشتی که انقدر منو گرفتار خودت کردی ؟ همهی اینا درسته ، درسته که من با بند بند وجودم عاشقت شدم هستم ، ولی یه چیز عجیبی توی دستات بود . یه چیزی که هروقت دستات رو میگرفتم ، تمام حسای بد از ذهنم میرفت . انگار تمام آرامش دنیا توی دستای تو جمع شده بود ، من از همون اول یاد گرفتم که عاشق چشمای یک فرد بشم ، چون موها سفید میشن ، وزن همیشه درحال تغییره ، دندونا به مرور زمان میوفتن ، و هرچی جلو تر میریم فرسوده تر میشیم . ولی چشم ها از همون اول که به دنیا میای تا وقتی که از این دنیا میری همونطوری میمونه بهم گفتن عاشق چشماش شو ، ولی من ، من بیشتر از هرچیز دیگه بعد از وجود تو کنار خودم عاشق دستات شدم . عاشق دستای گرم و پر محبت تو ، بند بنو وجود تو برای من پر از آرامشه طوری که دلم میخواد وقت و بی وقت کنار من باشی ، حتی اگه تموم دنیا هم روبه روی من باشن و بگن اشتباه میکنی من میگم نه اونا اشتباه میکنن اونا تاحالا دستای تورو نگرفتم که ببینم این اشتباه چه قدر قشنگه ، تو برای من چه تو این دنیا چه تو این دنیا مثل ستارهای هستی که فرشته ها از آسمون برای من آوردن وقتی تورو دیدم فهمیدم که فرشته ها درخشان ترین ستارهی آسمون رو برای من آوردن ، من بهشون قول دادم که مراقب این ستارهی درخشان باشم ، حتی فکر اینکه دستات سرد بشن و چشماتو ببندی و دیگه باز نکنی هم منو میکشه میدونی دیگه چقدر دور بودن از تو برام سخته پس بزار این ستاره بدرخشه بزار همه بفهمن که قشنگ ترین ستارهی آسمون متعلق به منه ، یادته اون قدیما بهم میگفتی تو چرا همیشهی خدا دستات انقدر سرده ؟ خب میدونی خدا دستای منو سرد آفریده که با دستای تو گرم شن ، پس دستات رو ازم نگیر پریزاد من ....
پایان
۴.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.