jinus p48
" این اینجا چیکار میکنه؟چه نسبتی باهات داره مدام پیشته ات؟" il sung
لب باز کرد جواب بده که جئون زودتر شروع کرد
" دوست پسر اتم ، جئون جانگکوک " jk
دست سمتش دراز کرد که اخماش بیشتر شد
"اولا ، من از خواهرم پرسیدم نه تو دوما ، از کی تا حالا ات دوست پسر داشته که من نمیدونستم سوما، دوست پسر ات به این بیشعوری به درد نمیخوره" il sung
دهنش باز موند که چشم غره ای از طرف ات نثارش شد
" این آقا پسره ، پلیسه گفته کمکمون میکنه تا اون هفتا مرد پاشون از زندگی بریده شه " a,t
سعی کرد بحث رو منحرف کنه
" داداش ، امشب جایی دعوتم ، میای با هم بریم؟" a,t
با سر تایید کرد و دستگاه ها رو از بدنش جدا کرد ...
زنگ در رو زد و لحظه هایی طول کشید تا در باز شد
لبخند مهربون روی لبش نشست و در رو کامل باز کرد
" خیلی خوشحالم کردی دخترم ، فکرکردم نمیای!"
لبخند زد و دست گل قرمزی که گرفته بود رو جلو برد
" عه پارک ات و بد قولی؟ خاله مرده و قولش!" a,t
همه زدن زیر خنده و واردخونه شدن ،روی مبل نشستن
" خاله معرفی میکنم ، برادرم ایل سونگ و همکارم آقای جئون " a,t
با خجالت خندید و لب گزید
"فکر میکردم همسرته!"
اینبار جئون بدون شرم خندید و دست لطفیش رو گرفت روی رانش گذاشت
" به زودی به اونجا هم میرسیم" jk
صدای جیغ و داد بچگانه توی خونه پیچیده و با گونه های سرخ لب باز کرد
"اینم بچه های منن ، دختر بزرگم هنوز نیومده سر کلاسه"
با لبخند مهربون به بازیگوشی این فسقلی ها خیره شد
" خیلی زیبان " a,t
کلید توی در چرخید که نگاه همشون چرخید
دختری با موهای مشکی نسبتا بلندی وارد خونه شد و لحظه ای نگاهش خشک شد ، با دیدن جمعیت شلوغ بزاق دهنش رو قورت داد و با خجالت جلو اومد
ات که متوجه خجالتش شد ، بلند شد و سمتش رفت و به آغوش کشیدش
" چه دختر زیبایی خاله ، انگار جوانی شماس!" a,t
برگشت و نگاه خیره برادرش روی این دختر ثابت بود
چقدر میتونست یه دختر با لباسایی ساده انقدر زیبا باشه؟
" کانیا چرا وایسادی؟ بیا جلو سلام کن آبروم رو بردی"
با لپ هایی سرخ جلو اومد
" سلام، اسم من کانیاس و ۲۱ سالمه" kania
" ایشون خانم پارک، همون خانمی که این خونه رو بهمون دادن "
بی پروا لب باز کرد
" مامان ، خیلی زیباست!" kania
لب باز کرد جواب بده که جئون زودتر شروع کرد
" دوست پسر اتم ، جئون جانگکوک " jk
دست سمتش دراز کرد که اخماش بیشتر شد
"اولا ، من از خواهرم پرسیدم نه تو دوما ، از کی تا حالا ات دوست پسر داشته که من نمیدونستم سوما، دوست پسر ات به این بیشعوری به درد نمیخوره" il sung
دهنش باز موند که چشم غره ای از طرف ات نثارش شد
" این آقا پسره ، پلیسه گفته کمکمون میکنه تا اون هفتا مرد پاشون از زندگی بریده شه " a,t
سعی کرد بحث رو منحرف کنه
" داداش ، امشب جایی دعوتم ، میای با هم بریم؟" a,t
با سر تایید کرد و دستگاه ها رو از بدنش جدا کرد ...
زنگ در رو زد و لحظه هایی طول کشید تا در باز شد
لبخند مهربون روی لبش نشست و در رو کامل باز کرد
" خیلی خوشحالم کردی دخترم ، فکرکردم نمیای!"
لبخند زد و دست گل قرمزی که گرفته بود رو جلو برد
" عه پارک ات و بد قولی؟ خاله مرده و قولش!" a,t
همه زدن زیر خنده و واردخونه شدن ،روی مبل نشستن
" خاله معرفی میکنم ، برادرم ایل سونگ و همکارم آقای جئون " a,t
با خجالت خندید و لب گزید
"فکر میکردم همسرته!"
اینبار جئون بدون شرم خندید و دست لطفیش رو گرفت روی رانش گذاشت
" به زودی به اونجا هم میرسیم" jk
صدای جیغ و داد بچگانه توی خونه پیچیده و با گونه های سرخ لب باز کرد
"اینم بچه های منن ، دختر بزرگم هنوز نیومده سر کلاسه"
با لبخند مهربون به بازیگوشی این فسقلی ها خیره شد
" خیلی زیبان " a,t
کلید توی در چرخید که نگاه همشون چرخید
دختری با موهای مشکی نسبتا بلندی وارد خونه شد و لحظه ای نگاهش خشک شد ، با دیدن جمعیت شلوغ بزاق دهنش رو قورت داد و با خجالت جلو اومد
ات که متوجه خجالتش شد ، بلند شد و سمتش رفت و به آغوش کشیدش
" چه دختر زیبایی خاله ، انگار جوانی شماس!" a,t
برگشت و نگاه خیره برادرش روی این دختر ثابت بود
چقدر میتونست یه دختر با لباسایی ساده انقدر زیبا باشه؟
" کانیا چرا وایسادی؟ بیا جلو سلام کن آبروم رو بردی"
با لپ هایی سرخ جلو اومد
" سلام، اسم من کانیاس و ۲۱ سالمه" kania
" ایشون خانم پارک، همون خانمی که این خونه رو بهمون دادن "
بی پروا لب باز کرد
" مامان ، خیلی زیباست!" kania
۳۵.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.