فیک moon river 💙🌧پارت²³
یونگی « چی شده؟
راوی « خبر ها سری بود پس بعد از اینکه مطمئن شد کسی دور و بر نیست خبر ها رو به جیهوپ و یونگی گفت و مرخص شد....یعنی چه اتفاقی اوفتاده؟ شاید این اخبار به بهتر شدن اوضاع کمک میکرد....
یئون « با حس اینکه دیدم تار شده عریضه ها رو بستم و سرم رو به صندلی تیکه دادم....
سولی « حالتون خوبه ملکه من؟
یئون « اره خوبم....یه کم که بهتر شدم اومدم ادامه کارمو بکنم که با دیدن محافظ امپراطور شیلا تعجب کردم....چرا اومده اینجا؟
مارو « روز بخیر ملکه
یئون « ممنون فرمانده....مشکلی پیش اومده که به اینجا اومدید؟
مارو « سرورم میل دارن با شما چای بنوشن....
یئون « متاسفانه کار هام اونقدر زیاده که وقت خالی ندارم....از طرف من از ایشون معذرت خواهی کنید
مارو « بله با اجازه
سولی « منتظر شدم محافظ امپراطور شیلا....بعدش گفتم
سولی « بانوی من فکر کنم ریگی به کفش امپراطور شیلاست....
یئون « منظور؟
سولی « به گمونم عاشقتون شده
یئون « این حرفها چیه دختر! میخواهی سرتو به باد بدی!!!
سولی « خب راست میگم دیگه...مگه بیکاره عین بشکه هی هر روز بعد ازظهر با شما چای میخوره....اون امپراطوره...کلی کار داره یقیناً
یئون « خیلی خب حالا بیخیال شو....برنامه بعدی چیه؟
سولی « بانوووو....اصلا چرا مراقب سلامتیتون نیستید؟ امپراطور بهوش اومد چی میخواین بهشون بگید؟ زیر چشماتون گود اوفتاده....رنگتون پریده...و.....
یک ساعت بعد //
سولی « خلاصه که اگه امپراطور این وضع رو ببینه منو نصف میکنه....تروخدا مراعات حال ما رو هم بکنید
یئون « خیلی خب تموم شد؟
سولی « بله
یئون « بریم بخش مالیات باید اونجا رو چک کنم....بعدشم میریم اداره تحقیقات
سولی «........
یئون « عین بز منو نگاه نکن بریم....
راوی « یئون از اداره مالیات هم بازدید کرد و بعدش رفت به بخش بانوان بازرس یا همون اداره تحقیقات....همه اونجا دوستش داشتن و حامی اون بودن...با ورودش همه بیرون اومدن و ادای احترام کردن
بانو بونگ « رئیس بانوان بازرس) خوش اومدید ملکه من....
یئون « ممنونم بانو یونگ....به کمکتون احتیاج دارم
بانو بونگ« در خدمتم
راوی « یئون بانو بونگ...جونگوم و شیوی رو برد توی اتاق اصلی و همه نشستن....
یئون « علت اینکه میخواستم ببینمتون این بود که ندیمه ای که ملکه رو مسموم کرده پیدا کنید....مطمئنم یکی از ندیمه ها این کار رو کرده....
جونگوم « مگه اداره دادگستری رو مسئول انجام این کار نکردید؟
یئون « چرا اما بهشون اعتماد ندارم...اونا زیر دست ملکه مادرن....
شیوی « خیالتون راحت...بسپارینش به ما
یئون « ممنونم اختیار تام رو به بانو بونگ میدم....هر کار لازمه انجام بدید
بانو بونگ « اطاعت میشه بانوی من
یئون « ممنونم...اومدم برم که با حرف بانو بونگ متوقف شدم
راوی « خبر ها سری بود پس بعد از اینکه مطمئن شد کسی دور و بر نیست خبر ها رو به جیهوپ و یونگی گفت و مرخص شد....یعنی چه اتفاقی اوفتاده؟ شاید این اخبار به بهتر شدن اوضاع کمک میکرد....
یئون « با حس اینکه دیدم تار شده عریضه ها رو بستم و سرم رو به صندلی تیکه دادم....
سولی « حالتون خوبه ملکه من؟
یئون « اره خوبم....یه کم که بهتر شدم اومدم ادامه کارمو بکنم که با دیدن محافظ امپراطور شیلا تعجب کردم....چرا اومده اینجا؟
مارو « روز بخیر ملکه
یئون « ممنون فرمانده....مشکلی پیش اومده که به اینجا اومدید؟
مارو « سرورم میل دارن با شما چای بنوشن....
یئون « متاسفانه کار هام اونقدر زیاده که وقت خالی ندارم....از طرف من از ایشون معذرت خواهی کنید
مارو « بله با اجازه
سولی « منتظر شدم محافظ امپراطور شیلا....بعدش گفتم
سولی « بانوی من فکر کنم ریگی به کفش امپراطور شیلاست....
یئون « منظور؟
سولی « به گمونم عاشقتون شده
یئون « این حرفها چیه دختر! میخواهی سرتو به باد بدی!!!
سولی « خب راست میگم دیگه...مگه بیکاره عین بشکه هی هر روز بعد ازظهر با شما چای میخوره....اون امپراطوره...کلی کار داره یقیناً
یئون « خیلی خب حالا بیخیال شو....برنامه بعدی چیه؟
سولی « بانوووو....اصلا چرا مراقب سلامتیتون نیستید؟ امپراطور بهوش اومد چی میخواین بهشون بگید؟ زیر چشماتون گود اوفتاده....رنگتون پریده...و.....
یک ساعت بعد //
سولی « خلاصه که اگه امپراطور این وضع رو ببینه منو نصف میکنه....تروخدا مراعات حال ما رو هم بکنید
یئون « خیلی خب تموم شد؟
سولی « بله
یئون « بریم بخش مالیات باید اونجا رو چک کنم....بعدشم میریم اداره تحقیقات
سولی «........
یئون « عین بز منو نگاه نکن بریم....
راوی « یئون از اداره مالیات هم بازدید کرد و بعدش رفت به بخش بانوان بازرس یا همون اداره تحقیقات....همه اونجا دوستش داشتن و حامی اون بودن...با ورودش همه بیرون اومدن و ادای احترام کردن
بانو بونگ « رئیس بانوان بازرس) خوش اومدید ملکه من....
یئون « ممنونم بانو یونگ....به کمکتون احتیاج دارم
بانو بونگ« در خدمتم
راوی « یئون بانو بونگ...جونگوم و شیوی رو برد توی اتاق اصلی و همه نشستن....
یئون « علت اینکه میخواستم ببینمتون این بود که ندیمه ای که ملکه رو مسموم کرده پیدا کنید....مطمئنم یکی از ندیمه ها این کار رو کرده....
جونگوم « مگه اداره دادگستری رو مسئول انجام این کار نکردید؟
یئون « چرا اما بهشون اعتماد ندارم...اونا زیر دست ملکه مادرن....
شیوی « خیالتون راحت...بسپارینش به ما
یئون « ممنونم اختیار تام رو به بانو بونگ میدم....هر کار لازمه انجام بدید
بانو بونگ « اطاعت میشه بانوی من
یئون « ممنونم...اومدم برم که با حرف بانو بونگ متوقف شدم
۷۴.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.