عشق قرار دادی پارت ۳۰
ویو جیمین
رفتم پیششون و بلا تا منو دید شکه شد و
بلا : جیمین تو کی اومدی
حیمین : نمیبینی ؟
لیا : چیه اومدی که من حقیقتو نفهمم اره ولی من فهمیدم من میرم و دیگه نمیتونی منو ببینی با زن بچت خوش باش من رفتم
جیمین دسن لیا رو میگیره و میگه : هه فکر کردی میزارم به چرت و پرتای این باور کنی میشینی به حساب دوتاتونو میرسم ببینم اینجا چه خبره
لیا : من یک ثانیه هم اینجا نمیمونم
جیمین : که اینطور
میره و در خونه ی بلا رو قفل میکنه کلیدم میزاره تو جیب کتش و با لیا میگه بشین سر جات ( بلند )
لیا : میخوام برم درو باز کن (جدی)
جیمین : گفتم بشین ( داد)
لیا نشست
بلا : جیمی.....
جیمین: تو یکی خفه شو ( عربده 😂)
تو چه غلطی داری میکنی هاااا این عوض تشکرته هر سال خرجیتو دادم مثل پدر برای بچت شدم اینا اصلا وظیفهی من نبود فقط وفقط بخاطر وصیعت دوستم بود ولی تو حتی یه خوبی هم در حق من نکردی من لیا رو برات تعریف کردم گفتم چقدر دوسش دارم به جای اینکه خوبی و خوشبختیه منو بخوای ،ولی نه تو به فکر خودتی لیا حتی نمیدونه که من تا به حالا یه انگشتمم بهت نخورده بعد تو بهش میگی از من حامله ای ؟ چه جوری ها اگه خیلی راست میگی بیا برو آزمایش بده من چیزی که وظیفم بود رو بیش از اندازه انجام دادم دیگه من هیچ وظیفه ای نه در قبال تو نه بچت دارم تمومه من دیگه خسته شدم
بلا : میخوای کارلوسو بزاری و بری اون به تو عادت کرده
جیمین : اشکال نداره منو کم کم فراموش میکنه اون دیگه وظیفه ی مادریتو نشون میده که کارتو بلدی یا نه
لایک کنییییییییییییییییید
رفتم پیششون و بلا تا منو دید شکه شد و
بلا : جیمین تو کی اومدی
حیمین : نمیبینی ؟
لیا : چیه اومدی که من حقیقتو نفهمم اره ولی من فهمیدم من میرم و دیگه نمیتونی منو ببینی با زن بچت خوش باش من رفتم
جیمین دسن لیا رو میگیره و میگه : هه فکر کردی میزارم به چرت و پرتای این باور کنی میشینی به حساب دوتاتونو میرسم ببینم اینجا چه خبره
لیا : من یک ثانیه هم اینجا نمیمونم
جیمین : که اینطور
میره و در خونه ی بلا رو قفل میکنه کلیدم میزاره تو جیب کتش و با لیا میگه بشین سر جات ( بلند )
لیا : میخوام برم درو باز کن (جدی)
جیمین : گفتم بشین ( داد)
لیا نشست
بلا : جیمی.....
جیمین: تو یکی خفه شو ( عربده 😂)
تو چه غلطی داری میکنی هاااا این عوض تشکرته هر سال خرجیتو دادم مثل پدر برای بچت شدم اینا اصلا وظیفهی من نبود فقط وفقط بخاطر وصیعت دوستم بود ولی تو حتی یه خوبی هم در حق من نکردی من لیا رو برات تعریف کردم گفتم چقدر دوسش دارم به جای اینکه خوبی و خوشبختیه منو بخوای ،ولی نه تو به فکر خودتی لیا حتی نمیدونه که من تا به حالا یه انگشتمم بهت نخورده بعد تو بهش میگی از من حامله ای ؟ چه جوری ها اگه خیلی راست میگی بیا برو آزمایش بده من چیزی که وظیفم بود رو بیش از اندازه انجام دادم دیگه من هیچ وظیفه ای نه در قبال تو نه بچت دارم تمومه من دیگه خسته شدم
بلا : میخوای کارلوسو بزاری و بری اون به تو عادت کرده
جیمین : اشکال نداره منو کم کم فراموش میکنه اون دیگه وظیفه ی مادریتو نشون میده که کارتو بلدی یا نه
لایک کنییییییییییییییییید
۴.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.