Love shot p24

ا.ت : عه سلام چطورین
لیا: بدویین بپوشین فردا روز اول دانشگاهه باید بریم خرید
یونگی : سلام
ا.ت :تف ناموسا؟اوکی پس من به کوک زنگ میزنم میگم اونم بیاد مشکلی که ندارین
لیا:اوکی بزن
ته مو : کوک کیه؟
لیا و یونگی باهم:داداش ا.ت
یوجون: عه
یونا : برادر زنتو میشناسی کلک؟خخخخ
ا.ت : ببند بابا
یونگی: چرا؟نمیخوای بامن ازدواج کنی؟
ا.ت: چرا عشقم ولی هنوز واسه حرف ازدواج خیلیییییی زوده
یونگی:اوم راس میگی
ا.ت: الو کوک
کوک: چطوری کوچولو
ا.ت: مرگ بیا خونه یونگی بریم برای فردا خرید کنیم دانشگاه شمام فردا باز میشه
کوک:خدایی؟
ا.ت:متاسفانه
کوک: دیگه کیا هستن
ا.ت: لیا و یسری از دوستام
کوک: اوکی برین مرکز خرید منم میام
ا.ت: باش خدافظ
کوک: خدافظ
کوک: ویو
رفتم لباسامو پوشیدم موهامو مرتب کردمو سوار ماشینم شدمو
رفتم سمت مرکز خرید اومدم از ماشینم بیرونو وارد مرکز خرید شدم
که ا.ت و یونگی دیدم
کوک:عه سلام هیونگ
ا.ت:بز خواهرت
کوک:ببند بابا
لیا : بچها کوک اونجاست
بقیه اکیپشون اومدن سمت من که یهو
یه دختری رو دیدم بینشون
من به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم ولی تا این دختررو دیدم معنیشو فهمیدم
لیا:بچه ها کوک کوک بچها
کوک:عاا سلام جونگ کوکم کوک صدام کنید
بقیه بچه هم خودشونو معرفی کردن


حیح حالا بریم ببینیم کی دل کوکو برده😂🤝