Part 14
Part 14 ♣️♥️
◇ : من...
هیونجین ؟ هی هی منو نگاه کن هیونجین ؟
♧ : ...
درد و رنجی که هیونجین رو در بر گرفته بود انقدر زیاد بود که میتونست هرچیزی رو از پا در بیاره اما هیونجین همیشه در برابر تمام اینها سخت مقاومت میکرد اما شاید حالا دیگه نه ... !
ویو هان :
لیوان آب و یخی که روی میز بود رو برداشتم و رو صورتم خالی کردم سرماش باعث شد مستیم بپره هرچی هیونجین رو صدا میکردم جواب نمیداد نگران شدم پس مجبور شدم به زور از بار خارجش کنم سوار ماشینش کردمو به راه افتادم به عمارت رسیدم که با دیدن لینو تعجب کردم این وقت شب مگه نباید خونه خودش باشه بی توجه به اون هیونجین رو وارد عمارت کردم که یِهو با باز شدن دَر با فلیکس روبه رو شدم مغزم هنگ کرد و اجازه فکر کردن بهم نمیداد پس فقط ازش کمک خواستم .
♡ : باز این بی مصرف ...
◇ : فلیکس پاشو هیونجین داره هوشیاریشو از دست میده کمکم کن ببرمش تو اتاقش بعد دکتر رو بیارم بجنب یالا ( جدی و عصبانی )
♡ : خِیلِ خب بابا شورشو دَرآوردی توهم این عوضی هزار تا جون داره هیچیش نمیشه چون باید با دستای من بمیره !
◇ : منم فکر کنم تو قراره زندشو بکشی نه مردشو حالا حرف نزن بیا کمک .
فلیکس آروم زیر بغل هیونجین رو گرفت بخاطر جثه کوچیکش تحمل وزن هیونجین براش دشوار بود اما بازم تلاششو کرد به اتاق رسیدن فلیکس با پا درو باز کرد و هیونجین رو روی تخت گذاشتن .
◇ : تا من برم دکتر رو خبر کنم لباساشو دَر بیار تا تو تب نسوخته بدو .
♡ : من چرا باید کارای این مرتیکه رو انجام بدم مگه خدمتکار نداره خودش ؟ ( لجبازی )
◇ : تو هنوزم به هیونجین حسی داری ؟ ( جدی )
♡ : این ... این چه سوالیه معلومه که نه نمیخوام سر به تنش باشه .
◇ : پس چونه نزن باهام و مثل یک فرد معمولی کارتو انجام بده من رفتم .
هان بدو بدو از پله ها پایین رفت خواست بره بیرون که با صدای لینو متوقف شد .
● : هی پسر هیچ معلوم هست کجایی میدونی چقدر نگرانت شدم ؟
ت... وایستا ببینم صورتت چرا انقدر قرمزه و پف کرده ؟؟؟ ( نگران )
◇ : آممم ... الان وقت ندارم هیونجین الان میمیره بعدا باهم حرف میزنیم فعلا ( ناراحت )
☆☆☆☆☆
ویو فلیکس :
به کاری که میخواستم انجام بدم شک داشتم ولی خب مجبور بودم اگر هیونجین میمرد اونوقت همه چیز گردن من می افتاد و نمیتونستم از این عمارت لعنتی فرار کنم پس فعلا باید به فکر خوب کردنش باشم به هر قیمتی که شده .
☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
◇ : من...
هیونجین ؟ هی هی منو نگاه کن هیونجین ؟
♧ : ...
درد و رنجی که هیونجین رو در بر گرفته بود انقدر زیاد بود که میتونست هرچیزی رو از پا در بیاره اما هیونجین همیشه در برابر تمام اینها سخت مقاومت میکرد اما شاید حالا دیگه نه ... !
ویو هان :
لیوان آب و یخی که روی میز بود رو برداشتم و رو صورتم خالی کردم سرماش باعث شد مستیم بپره هرچی هیونجین رو صدا میکردم جواب نمیداد نگران شدم پس مجبور شدم به زور از بار خارجش کنم سوار ماشینش کردمو به راه افتادم به عمارت رسیدم که با دیدن لینو تعجب کردم این وقت شب مگه نباید خونه خودش باشه بی توجه به اون هیونجین رو وارد عمارت کردم که یِهو با باز شدن دَر با فلیکس روبه رو شدم مغزم هنگ کرد و اجازه فکر کردن بهم نمیداد پس فقط ازش کمک خواستم .
♡ : باز این بی مصرف ...
◇ : فلیکس پاشو هیونجین داره هوشیاریشو از دست میده کمکم کن ببرمش تو اتاقش بعد دکتر رو بیارم بجنب یالا ( جدی و عصبانی )
♡ : خِیلِ خب بابا شورشو دَرآوردی توهم این عوضی هزار تا جون داره هیچیش نمیشه چون باید با دستای من بمیره !
◇ : منم فکر کنم تو قراره زندشو بکشی نه مردشو حالا حرف نزن بیا کمک .
فلیکس آروم زیر بغل هیونجین رو گرفت بخاطر جثه کوچیکش تحمل وزن هیونجین براش دشوار بود اما بازم تلاششو کرد به اتاق رسیدن فلیکس با پا درو باز کرد و هیونجین رو روی تخت گذاشتن .
◇ : تا من برم دکتر رو خبر کنم لباساشو دَر بیار تا تو تب نسوخته بدو .
♡ : من چرا باید کارای این مرتیکه رو انجام بدم مگه خدمتکار نداره خودش ؟ ( لجبازی )
◇ : تو هنوزم به هیونجین حسی داری ؟ ( جدی )
♡ : این ... این چه سوالیه معلومه که نه نمیخوام سر به تنش باشه .
◇ : پس چونه نزن باهام و مثل یک فرد معمولی کارتو انجام بده من رفتم .
هان بدو بدو از پله ها پایین رفت خواست بره بیرون که با صدای لینو متوقف شد .
● : هی پسر هیچ معلوم هست کجایی میدونی چقدر نگرانت شدم ؟
ت... وایستا ببینم صورتت چرا انقدر قرمزه و پف کرده ؟؟؟ ( نگران )
◇ : آممم ... الان وقت ندارم هیونجین الان میمیره بعدا باهم حرف میزنیم فعلا ( ناراحت )
☆☆☆☆☆
ویو فلیکس :
به کاری که میخواستم انجام بدم شک داشتم ولی خب مجبور بودم اگر هیونجین میمرد اونوقت همه چیز گردن من می افتاد و نمیتونستم از این عمارت لعنتی فرار کنم پس فعلا باید به فکر خوب کردنش باشم به هر قیمتی که شده .
☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
۵۸۱
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.