برادر ناتنی پارت ۳
_فلش بک به روز عروسی _
دخترک لباس سیاه اش راپوشید وبایونا به سمت عمارت پدرش راه افتادن
ویوات
وقتی به عروسی اون پیرخرفتم رسیدم با یونا رفتیم تو که اعلام کردن اون پیرخفت و زنش امدند که یونا گفت
@ات اونجارو نگاه
رد نگاه یونارو گرفتم که دیدم یک پسر کنار پیر خرفت نشسته به یونا گفتم
_هول بدخت
@خودتی
_مثلا ازت بزرگترم ها
@بروبابا
که یکدفعه اون پسره با پیر خرفت امدند سمت میز ما که به یونا گفتم
_یونا بدبخت شدیم دارن میان سمت میزما
@ماسک تو بزن و عصبانی نشو،اوکی
-چشم عالیجناب ،فقط ماسک لطفا
@یک چیز پاچه نگیر فقط ماسک یادم رفت مگه نیاوردی ؟
-یونا چرا انقدر بیشعوری
••••••••••••
دخترک لباس سیاه اش راپوشید وبایونا به سمت عمارت پدرش راه افتادن
ویوات
وقتی به عروسی اون پیرخرفتم رسیدم با یونا رفتیم تو که اعلام کردن اون پیرخفت و زنش امدند که یونا گفت
@ات اونجارو نگاه
رد نگاه یونارو گرفتم که دیدم یک پسر کنار پیر خرفت نشسته به یونا گفتم
_هول بدخت
@خودتی
_مثلا ازت بزرگترم ها
@بروبابا
که یکدفعه اون پسره با پیر خرفت امدند سمت میز ما که به یونا گفتم
_یونا بدبخت شدیم دارن میان سمت میزما
@ماسک تو بزن و عصبانی نشو،اوکی
-چشم عالیجناب ،فقط ماسک لطفا
@یک چیز پاچه نگیر فقط ماسک یادم رفت مگه نیاوردی ؟
-یونا چرا انقدر بیشعوری
••••••••••••
۶۴
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.