Parr 64
Parr 64
ات
« از خواب بیدار شدم کنارمو نگاه کردم تهیونگ نبود پسریه عوضی اسمه من ات نیست اگه همونجوری که دلم رو شکستی دلت رو نشکنم نشستم رویه تخت دردم کم شده بود ساعتو نگاه کردم 30 : 5 عصر بود خیلی دیر کردم باید زود میرفتم کمپانی »
زود از تخت پایین شد و رفت سمته کمد و لباس سیاهی رو برداشت و پوشید شال گردنه سیاهی رو رویه گردنش بست تا کسی گردنه ابیش رو نبینه
سلاید 2
زود از پنت هاوس خارج شد و به سمته کمپانی حرکت کرد
تهیونگ حلقه ای که خریده بود رو برداشت خیلی قشنگ بود تهیونگ با خودش زمزمه کرد
« زیبایی این حلقه هیچوقت به خوشگلی ات نمیرسه »
اسلاید 3 حلقه
ات تو ماشین بود و داشت رانندگی میکرد تماسی به گوشیش اومد تماس رو وصل کرد ریو بود
ات : آلو سلام
ریو : سلام میخواستم باهات حرف بزنم
ات : دارم میریم کمپانی اگه خیلی مهم نیست بعدن حرف بزنیم
ریو : نمیشه باید همین حالا حرف بزنم
ات : باشه پس نزدیکی ساحل هستم بی اونجا
ریو : باشه
ات تماس رو قطع کرد و رفت سمته ساحل
ریو تو ساحل رو نیم کن نشسته بود ات ماشین رو پارک کرد و رفت پیشه ریو کنارش رویه نیم کت نشست
ریو : تا کی دیگه میخوای ادامه بدی
ات : ریو به وقتش
ریو سریع گفت
ریو : چی به وقتش دیگه باید تمومش کنی همون کاری که اون باهات کرد رو باهاش بکن اون با احساسات بازی کرد
اون قلبت رو نادیده گرفت تو رو گول زد
ات با حرف های ریو قلبش شکست و چشماش پر از اشک شدن صورتش رو طرفه دیگه ای چرخوند
ریو وقتی متوجه حاله بده ات شد زود رفت اون طرفه ات نشست و گفت
ریو : ات من نمیخواستم باز اون خاطرات بد رو یادت بیارم
ات بغضش شکست و اشکاش جاری شدن
ات : م.. من.. دیگه خسته .. ش شدم..
ریو نزدیک ات شد و بغلش کرد ات سرش رو گذاشته بود رویه شونه ریو و فقط اشک میریخت قلبش به هزاران تیکه تبدیل شد
بعد از اینکه ات کمی آروم شد سرش رو از شونه ریو برداشت
ریو : ات دیگه وقتش اما اینو بدون که من همیشه پیشتم
ات : اوهم دیگه باید برم کمپانی
ریو : من تا اونجا باهات میام
ات : نمیخواد
ریو : نه تنهات نمیزارم
ات بلند شد و رفت سوار ماشین شد ریو اومد سوار ماشینه ات شد و اون رانندگی میکرد ات سرش رو گذاشت رویه شیش ماشین و به بیرون خیره شد
ریو در حال رانندگی همش به ات نگاه میکرد
« بلاخره که از اون کیم تهیونگ جدات میکنم چه تو بخوای چه تو نخوای »
تهیونگ تو کمپانی بود و منتظر ات بود خیلی خوشحال بود همش از این طرف یه اون طرف می رفت دل تو دلش نبود تا ات بیاد و بهش پیشنهاد بده
جونکوک : پسر یکم آروم بگیر
تهیونگ : ببین ساعت چند سد چرا نمیاد دیگه
یونگی : ماشینش وایستاد
تهیونگ : اومد زود باشید چراغ ها رو خاموش کنید
همه چراغ ها رو خاموش کردن
ریو داشت ماشین رو پارک میکرد ات همینکه وارده کمپانی شد چراغ ها روشن شدن و از بالا گل ها به سره ات میریختن ات چند قدمی رفت جلو و با صدای گرفته گفت
ات : چخبره
تهیونگ اومد جلوش زانو زد و جعبه انگشتر رو جلوش باز کرد و گفت
تهیونگ : با من ازدواج میکنی و شریک زندگیم میشی حتا وقتی دارم بهش فکر میکنم که بقیه عمرم رو با تو میگذرونم حس میکنم یه خوابه چشمای مثله رنگین کمان تو منو مست میکنه پس لطفاً نزار این به خواب بمونه
ریو زود وارده کمپانی شد وقتی اون دونفر رو دیدن زود به ات گفت
ریو : وقتشه
ات با صدایی که بغض توش بود و هر دقیقه ممکنه بود بغضش بشکنه و گفت
ات : هیچ وقت فکرشم نکن که با تو ازدواج میکنم بد کاری کردم که از همون اول به تو گفتم عشقم
بعد از این حرفش زود از کمپانی رفت بیرون
تهیونگ همونجوری که زانو زده بود جعبه انگشتر از دستش افتاد چشماش پر از اشک شدن
تهیونگ
« یعنی عاشقم نبود یا داشت انتقامش رو میگرفت چطور تونست احساساتم رو نادیده بگیره داشت گوام میزد چطور تونست »
ات داشت سواره ماشینش میشد که ریو دستش رو گرفت
ریو : کاره خوبی کردی
ات دستش رو از دسته ریو کشید بیرون و با بغض گفت
ات : بسه ولم کن دست از سرم بردار
سوار ماشینش شد و حرکت کرد
دوستانش زود اومدن سمتش
جونکوک : تهیونگ
تهیونگ نزاشت جونکوک حرف بزنه از رویه زمین بلند شد و رفت بیرون از کمپانی رویه نیم کت نشست
با خودش زمزمه کرد
« داشت تلافی میکرد منم یه روز دله ات رو همینجوری شکستم ولی من دلیل داشتم »
شکسته شدن قلب اون پسر هیچ جوره درمان نداشت هیچکس نمیتوانست حالش رو خوب کنه وقتی آدم از عشقش ضربه میخوره نمی شکنه میمیره الان دقیقا پسره داستان ما همینطوری شد قلبش درمان نداشت........
شرط نمیذارم امید وارم حمایت کنید
ات
« از خواب بیدار شدم کنارمو نگاه کردم تهیونگ نبود پسریه عوضی اسمه من ات نیست اگه همونجوری که دلم رو شکستی دلت رو نشکنم نشستم رویه تخت دردم کم شده بود ساعتو نگاه کردم 30 : 5 عصر بود خیلی دیر کردم باید زود میرفتم کمپانی »
زود از تخت پایین شد و رفت سمته کمد و لباس سیاهی رو برداشت و پوشید شال گردنه سیاهی رو رویه گردنش بست تا کسی گردنه ابیش رو نبینه
سلاید 2
زود از پنت هاوس خارج شد و به سمته کمپانی حرکت کرد
تهیونگ حلقه ای که خریده بود رو برداشت خیلی قشنگ بود تهیونگ با خودش زمزمه کرد
« زیبایی این حلقه هیچوقت به خوشگلی ات نمیرسه »
اسلاید 3 حلقه
ات تو ماشین بود و داشت رانندگی میکرد تماسی به گوشیش اومد تماس رو وصل کرد ریو بود
ات : آلو سلام
ریو : سلام میخواستم باهات حرف بزنم
ات : دارم میریم کمپانی اگه خیلی مهم نیست بعدن حرف بزنیم
ریو : نمیشه باید همین حالا حرف بزنم
ات : باشه پس نزدیکی ساحل هستم بی اونجا
ریو : باشه
ات تماس رو قطع کرد و رفت سمته ساحل
ریو تو ساحل رو نیم کن نشسته بود ات ماشین رو پارک کرد و رفت پیشه ریو کنارش رویه نیم کت نشست
ریو : تا کی دیگه میخوای ادامه بدی
ات : ریو به وقتش
ریو سریع گفت
ریو : چی به وقتش دیگه باید تمومش کنی همون کاری که اون باهات کرد رو باهاش بکن اون با احساسات بازی کرد
اون قلبت رو نادیده گرفت تو رو گول زد
ات با حرف های ریو قلبش شکست و چشماش پر از اشک شدن صورتش رو طرفه دیگه ای چرخوند
ریو وقتی متوجه حاله بده ات شد زود رفت اون طرفه ات نشست و گفت
ریو : ات من نمیخواستم باز اون خاطرات بد رو یادت بیارم
ات بغضش شکست و اشکاش جاری شدن
ات : م.. من.. دیگه خسته .. ش شدم..
ریو نزدیک ات شد و بغلش کرد ات سرش رو گذاشته بود رویه شونه ریو و فقط اشک میریخت قلبش به هزاران تیکه تبدیل شد
بعد از اینکه ات کمی آروم شد سرش رو از شونه ریو برداشت
ریو : ات دیگه وقتش اما اینو بدون که من همیشه پیشتم
ات : اوهم دیگه باید برم کمپانی
ریو : من تا اونجا باهات میام
ات : نمیخواد
ریو : نه تنهات نمیزارم
ات بلند شد و رفت سوار ماشین شد ریو اومد سوار ماشینه ات شد و اون رانندگی میکرد ات سرش رو گذاشت رویه شیش ماشین و به بیرون خیره شد
ریو در حال رانندگی همش به ات نگاه میکرد
« بلاخره که از اون کیم تهیونگ جدات میکنم چه تو بخوای چه تو نخوای »
تهیونگ تو کمپانی بود و منتظر ات بود خیلی خوشحال بود همش از این طرف یه اون طرف می رفت دل تو دلش نبود تا ات بیاد و بهش پیشنهاد بده
جونکوک : پسر یکم آروم بگیر
تهیونگ : ببین ساعت چند سد چرا نمیاد دیگه
یونگی : ماشینش وایستاد
تهیونگ : اومد زود باشید چراغ ها رو خاموش کنید
همه چراغ ها رو خاموش کردن
ریو داشت ماشین رو پارک میکرد ات همینکه وارده کمپانی شد چراغ ها روشن شدن و از بالا گل ها به سره ات میریختن ات چند قدمی رفت جلو و با صدای گرفته گفت
ات : چخبره
تهیونگ اومد جلوش زانو زد و جعبه انگشتر رو جلوش باز کرد و گفت
تهیونگ : با من ازدواج میکنی و شریک زندگیم میشی حتا وقتی دارم بهش فکر میکنم که بقیه عمرم رو با تو میگذرونم حس میکنم یه خوابه چشمای مثله رنگین کمان تو منو مست میکنه پس لطفاً نزار این به خواب بمونه
ریو زود وارده کمپانی شد وقتی اون دونفر رو دیدن زود به ات گفت
ریو : وقتشه
ات با صدایی که بغض توش بود و هر دقیقه ممکنه بود بغضش بشکنه و گفت
ات : هیچ وقت فکرشم نکن که با تو ازدواج میکنم بد کاری کردم که از همون اول به تو گفتم عشقم
بعد از این حرفش زود از کمپانی رفت بیرون
تهیونگ همونجوری که زانو زده بود جعبه انگشتر از دستش افتاد چشماش پر از اشک شدن
تهیونگ
« یعنی عاشقم نبود یا داشت انتقامش رو میگرفت چطور تونست احساساتم رو نادیده بگیره داشت گوام میزد چطور تونست »
ات داشت سواره ماشینش میشد که ریو دستش رو گرفت
ریو : کاره خوبی کردی
ات دستش رو از دسته ریو کشید بیرون و با بغض گفت
ات : بسه ولم کن دست از سرم بردار
سوار ماشینش شد و حرکت کرد
دوستانش زود اومدن سمتش
جونکوک : تهیونگ
تهیونگ نزاشت جونکوک حرف بزنه از رویه زمین بلند شد و رفت بیرون از کمپانی رویه نیم کت نشست
با خودش زمزمه کرد
« داشت تلافی میکرد منم یه روز دله ات رو همینجوری شکستم ولی من دلیل داشتم »
شکسته شدن قلب اون پسر هیچ جوره درمان نداشت هیچکس نمیتوانست حالش رو خوب کنه وقتی آدم از عشقش ضربه میخوره نمی شکنه میمیره الان دقیقا پسره داستان ما همینطوری شد قلبش درمان نداشت........
شرط نمیذارم امید وارم حمایت کنید
۵۲۴
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.