پارت۲۰
ویو سومی
با احساس دست کسی روی موهام چشمام و وا کردم که دیدم یونگی کنارم نشسته و داره با موهام بازی میکنه
-ببخشید بیدارت کردم
+اشکالی نداره
-بیا برین پایین صبحونه بخوریم
+باشه
باهم به سمت میز رفتیم و شروع به خوردن صبحونه کردیم
-بیا بعد از نهار بریم یکم برای امشب خرید کنیم
+هوم باشه
بعد از خوردن صبحونه به سمت تلویزیون رفتم و شروع به دیدن سریال کردم اونقدر سرگرم سریال بودم که با صدای یونگی به خودم اومدم
-پاشو بیا نهارت و بخور
+باشه
بعد از خوردن نهار لباسم و عوض کردم و به سمت پاساژ خرید رفتیم بلاخره بعد از ۲ساعت کارمون تموم شد شب شده بود برای همین توی رستوران شام خوردیم و بعد از چند دقیقه به خونه رسیدیم مستقیم به سمت حموم رفتم و بعد از اینکه اومدم بیرون لباسام و پوشیدم و خودم و آماده کردم و به سمت در عمارت رفتم که یونگی رو دیدم که منتظرم بود به سمتش رفتم
+چطور شدم ............. یونگی کجای تو
-اینجام چه خوشگل شدی
+تو هم خیلی جذاب شدی
بعد از کلی تعریف کردن از هم دیگه به سمت محله مورد نظر رسیدیم میخواستم در و باز کنم که یونگی زودتر از من پیاده شد و برام در و باز کرد منم بیرون اومدم و با هم وارد تولده خواهره دوست یونگی شدیم به سمت میزی رفتیم که یه پسره به سمتمون اومد و یونگی رو بغل کرد
پسره:خیلی وقت بود ندیده بودمت داداش
-منم خیلی تغییر کردی
که پسره چشمش به من افتاد و
پسره:ایشون و معرفی نمیکنی
-همسرمه
پسره:سلام زن داداش منم جیمینم
+سلام منم سومی هستم
بعد از اینکه سلام دادیم گفت که میخواد بره تا به بقیه هم خوش اومد بگه و رفت منو یونگی نشسته بودیم که
-من میرم پیش دوستام الان میام همین جا بمون
+باشه
رفت ولی از رفتنش نیم ساعت گذشت و هنوز نیومده بود از جام بلند شدم تا ببینم کجاست که با صحنهای که دیدم از اونجا خارج شدم و اشکام بودن اختیار از چشمام خارج میشدم اون داشت بهم خیانت میکرد چشمام پر از اشک بود نمیتونستم جای رو ببینم که ماشینی به سمتم اومد ولی همون موقع..............
ادامه دارد
با احساس دست کسی روی موهام چشمام و وا کردم که دیدم یونگی کنارم نشسته و داره با موهام بازی میکنه
-ببخشید بیدارت کردم
+اشکالی نداره
-بیا برین پایین صبحونه بخوریم
+باشه
باهم به سمت میز رفتیم و شروع به خوردن صبحونه کردیم
-بیا بعد از نهار بریم یکم برای امشب خرید کنیم
+هوم باشه
بعد از خوردن صبحونه به سمت تلویزیون رفتم و شروع به دیدن سریال کردم اونقدر سرگرم سریال بودم که با صدای یونگی به خودم اومدم
-پاشو بیا نهارت و بخور
+باشه
بعد از خوردن نهار لباسم و عوض کردم و به سمت پاساژ خرید رفتیم بلاخره بعد از ۲ساعت کارمون تموم شد شب شده بود برای همین توی رستوران شام خوردیم و بعد از چند دقیقه به خونه رسیدیم مستقیم به سمت حموم رفتم و بعد از اینکه اومدم بیرون لباسام و پوشیدم و خودم و آماده کردم و به سمت در عمارت رفتم که یونگی رو دیدم که منتظرم بود به سمتش رفتم
+چطور شدم ............. یونگی کجای تو
-اینجام چه خوشگل شدی
+تو هم خیلی جذاب شدی
بعد از کلی تعریف کردن از هم دیگه به سمت محله مورد نظر رسیدیم میخواستم در و باز کنم که یونگی زودتر از من پیاده شد و برام در و باز کرد منم بیرون اومدم و با هم وارد تولده خواهره دوست یونگی شدیم به سمت میزی رفتیم که یه پسره به سمتمون اومد و یونگی رو بغل کرد
پسره:خیلی وقت بود ندیده بودمت داداش
-منم خیلی تغییر کردی
که پسره چشمش به من افتاد و
پسره:ایشون و معرفی نمیکنی
-همسرمه
پسره:سلام زن داداش منم جیمینم
+سلام منم سومی هستم
بعد از اینکه سلام دادیم گفت که میخواد بره تا به بقیه هم خوش اومد بگه و رفت منو یونگی نشسته بودیم که
-من میرم پیش دوستام الان میام همین جا بمون
+باشه
رفت ولی از رفتنش نیم ساعت گذشت و هنوز نیومده بود از جام بلند شدم تا ببینم کجاست که با صحنهای که دیدم از اونجا خارج شدم و اشکام بودن اختیار از چشمام خارج میشدم اون داشت بهم خیانت میکرد چشمام پر از اشک بود نمیتونستم جای رو ببینم که ماشینی به سمتم اومد ولی همون موقع..............
ادامه دارد
۳.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.