(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۲۴
شب شده بود و همه مهمان ها آماده بودن اشراف زاده ها و همچنان مهمن های ویژه تحه سالون صندلی های پادشاه و ملکه انگلیس گذاشته بودن و نشسته بود سمت راست صندلی های پادشاه و ملکه فرانسه بود و رو اش نشسته بود روبه رو صندلی های پادشاه فرانسه صندلی شاهزاده جونکوک و آلیس بود ولی نه شاهزاده بود نه خم آلیس
همه مهمان ها منتظر آمادن شاهزاده و شاهدخت آلیس بود و خیلی ها کنجکاو بودن که این دختر چه چهره ای داره در قصر همه ازش حرف میزدن که خوشگل هست
《》《》《》《》《》《》
ونوس : دوشیزه آلیس شما باید این لباس را بپوشید
آلیس کنجکاو گفت
آلیس: چرا همون لباس را نمیپوشم ؟
ونوس: راست اش چون رسم اینه باید لباس مادرتان را بزارید و لباسی که همسر شما یعنی شاهزاده برایتان آورده هست آن را بپوشید
آلیس : چه رسم های عجیبی
اسلاید 1 لباس آلیس
اسلاید 4 تاج شاهزاده جونکوک
ونوس و کنیز ها کمک کردن تا آلیس لباس هایش را بپوشه و همچنان آرایش ها را انجام کردن جواهرات زیبا و ارزشمند را به گردن آلیس انداخت آلیس کنی غمگین بود چون او انتظار نداشت آن قدر زود ازدواج کند در افکار اش غرق شده بود
دوباره رو صورت اش را پوشاند
ونوس : بانو شما آماده هستی شاهزاده جلو در ایستادن و منتظر شما هستن
آلیس از رو صندلی بلند شد و دست گل اش را در دست هایش گرفت و با کمک ونوس سمت در قدم برداشت لباس هایش خیلی بزرگ بود در را باز کرد و آلیس در چهار چوب در نمایان شد شاهزاده همراه با برادر نامادری اش تهیونگ ایستاده بود
شاهزاده جونکوک چشم هایش خیره به آلیس شده بودن و تکون هم نمیخورد
تهیونگ : شاهزاده کجا رفتین..
شاهزاده جونکوک نگاه از را به تهیونگ دخت و با جدیت گفت
جونکوک: چیزی نیست
روبه آلیس کرد وسمت اش رفت دست اش را نزدیم اش کرد تا آلیس دوره بازو اش را بگیر اما آلیس هواس اش نبود تا اینکه
ونوس : بانو... بانو
آلیس روبه ونوس کرد گفت
آلیس: خیلی خوب داد نزن
جونکوک: اگر فکرهایی تان به اتمام رسید برویم
آلیس دست اش را دوره دست شاهزاده جونکوک حلقه کرد و به آرامی قدم برداشت سالون پایین بود و از بالایه پله ها شاهزاده و آلیس ایستادن همان دیقه چراغ ها خاموش شدن و همه سکوت کردن فقد صدایه آهنگ بع گوش میخورد از پله های پایین رفتن و سمت صندلی هایشان قدم برداشتن
(نویسنده خولاصه میگه )
((من از ازدواج قدم چیزی نمیدانم پس تصور کنید ازدواج کردن ))
رو صندلی هایشان نشسته بود صورت آلیس دیگه پوشیده نبود چون شاهزاده جاله رو صورت اش را کنار برده بود آلیس کمی در فکر فروع رفته بود همه مهمان ها به ملکه آینده کشور انگلیس نگاه میکردن که چه چیزی هست اما او در افکار اش غرق شده بود
شاهزاده جونکوک به آرامی ل*ب هایش را نزدیک گوشه آلیس برد و گفت
جونکوک: شاهدخت بهتر نیست این افکار هایت را کنار بگزاری همه مهمان ها به شما نگاه میکنن
آلیس لبخندی زد شاهزاده نگاهی عجیبی بهش دوخت و گقت
جونکوک: کجایی حرف هایم خنده دار بود
آلیس: الان همه نگاهشان به ما دو نفر دوخته هست و دم گوشم حرفی زدین اگه نمیخندیدم مهمان ها چی فکر میکردن .. که اول شب دعوا کردن ..
جونکوک دیگر هیچی نگفت و سکوت کرد چون حق با آلیس بود
صدا آهنگ زیاد بود و همه با رقس پ خنده شب را میخواستن به اتمام برساند ملکه E گفت
ملکه E: شاهزاده با ملکه آینده نمی خواهید برقسید
جونکوک: حتما اگر ایشون خسته نمیشود
آلیس با صدا آرام و مهربانی گفت
آلیس : خواهش میکنم سرورم چرا نخواهم با شما برقسم
شاهزاده بلند شد و دست اش را جلو برد آلیس دست اش را در دست شاهزاده جونکوک گذاشت و بلند شد میدان خالی شد و همه نشستن چراغ ها خاموش شدند و فقد در وست سالون روشن بود شاهزاده جونکوک و آلیس همان جا ایستادن
و شروع به رقسیدن کردن
// ای بابا مثلا همسرمه این شاهزاده خیلی ساکته و اصلا حرف نمیزنه چرا اینقدر مغرور هست شاید اخلاقش اینست //
بعد از اینکه رقس را به اتمام رساندن شاهزاده و آلیس تعضیمی کوتاهی کردن و سمت صندلی هایشان رفتن
اول آلیس نشست و بعدش شاهزاده...
پادشاه فرانسه فقد به آلیس نگاه میکرد و ناراحتی را از تو چشم هایش میدید آلیس نگاهی به پادشاه فرانسه انداخت که داشت با ناراحتی نگاه اش میکرد تک خندی ای آلیس کرد و به میز اشاره کرد
پادشاه خنده ای کرد و با خودش گفت
// دختره شکمو //
《》《》《》《》《》《》《
@h41766101
پارت ۲۴
شب شده بود و همه مهمان ها آماده بودن اشراف زاده ها و همچنان مهمن های ویژه تحه سالون صندلی های پادشاه و ملکه انگلیس گذاشته بودن و نشسته بود سمت راست صندلی های پادشاه و ملکه فرانسه بود و رو اش نشسته بود روبه رو صندلی های پادشاه فرانسه صندلی شاهزاده جونکوک و آلیس بود ولی نه شاهزاده بود نه خم آلیس
همه مهمان ها منتظر آمادن شاهزاده و شاهدخت آلیس بود و خیلی ها کنجکاو بودن که این دختر چه چهره ای داره در قصر همه ازش حرف میزدن که خوشگل هست
《》《》《》《》《》《》
ونوس : دوشیزه آلیس شما باید این لباس را بپوشید
آلیس کنجکاو گفت
آلیس: چرا همون لباس را نمیپوشم ؟
ونوس: راست اش چون رسم اینه باید لباس مادرتان را بزارید و لباسی که همسر شما یعنی شاهزاده برایتان آورده هست آن را بپوشید
آلیس : چه رسم های عجیبی
اسلاید 1 لباس آلیس
اسلاید 4 تاج شاهزاده جونکوک
ونوس و کنیز ها کمک کردن تا آلیس لباس هایش را بپوشه و همچنان آرایش ها را انجام کردن جواهرات زیبا و ارزشمند را به گردن آلیس انداخت آلیس کنی غمگین بود چون او انتظار نداشت آن قدر زود ازدواج کند در افکار اش غرق شده بود
دوباره رو صورت اش را پوشاند
ونوس : بانو شما آماده هستی شاهزاده جلو در ایستادن و منتظر شما هستن
آلیس از رو صندلی بلند شد و دست گل اش را در دست هایش گرفت و با کمک ونوس سمت در قدم برداشت لباس هایش خیلی بزرگ بود در را باز کرد و آلیس در چهار چوب در نمایان شد شاهزاده همراه با برادر نامادری اش تهیونگ ایستاده بود
شاهزاده جونکوک چشم هایش خیره به آلیس شده بودن و تکون هم نمیخورد
تهیونگ : شاهزاده کجا رفتین..
شاهزاده جونکوک نگاه از را به تهیونگ دخت و با جدیت گفت
جونکوک: چیزی نیست
روبه آلیس کرد وسمت اش رفت دست اش را نزدیم اش کرد تا آلیس دوره بازو اش را بگیر اما آلیس هواس اش نبود تا اینکه
ونوس : بانو... بانو
آلیس روبه ونوس کرد گفت
آلیس: خیلی خوب داد نزن
جونکوک: اگر فکرهایی تان به اتمام رسید برویم
آلیس دست اش را دوره دست شاهزاده جونکوک حلقه کرد و به آرامی قدم برداشت سالون پایین بود و از بالایه پله ها شاهزاده و آلیس ایستادن همان دیقه چراغ ها خاموش شدن و همه سکوت کردن فقد صدایه آهنگ بع گوش میخورد از پله های پایین رفتن و سمت صندلی هایشان قدم برداشتن
(نویسنده خولاصه میگه )
((من از ازدواج قدم چیزی نمیدانم پس تصور کنید ازدواج کردن ))
رو صندلی هایشان نشسته بود صورت آلیس دیگه پوشیده نبود چون شاهزاده جاله رو صورت اش را کنار برده بود آلیس کمی در فکر فروع رفته بود همه مهمان ها به ملکه آینده کشور انگلیس نگاه میکردن که چه چیزی هست اما او در افکار اش غرق شده بود
شاهزاده جونکوک به آرامی ل*ب هایش را نزدیک گوشه آلیس برد و گفت
جونکوک: شاهدخت بهتر نیست این افکار هایت را کنار بگزاری همه مهمان ها به شما نگاه میکنن
آلیس لبخندی زد شاهزاده نگاهی عجیبی بهش دوخت و گقت
جونکوک: کجایی حرف هایم خنده دار بود
آلیس: الان همه نگاهشان به ما دو نفر دوخته هست و دم گوشم حرفی زدین اگه نمیخندیدم مهمان ها چی فکر میکردن .. که اول شب دعوا کردن ..
جونکوک دیگر هیچی نگفت و سکوت کرد چون حق با آلیس بود
صدا آهنگ زیاد بود و همه با رقس پ خنده شب را میخواستن به اتمام برساند ملکه E گفت
ملکه E: شاهزاده با ملکه آینده نمی خواهید برقسید
جونکوک: حتما اگر ایشون خسته نمیشود
آلیس با صدا آرام و مهربانی گفت
آلیس : خواهش میکنم سرورم چرا نخواهم با شما برقسم
شاهزاده بلند شد و دست اش را جلو برد آلیس دست اش را در دست شاهزاده جونکوک گذاشت و بلند شد میدان خالی شد و همه نشستن چراغ ها خاموش شدند و فقد در وست سالون روشن بود شاهزاده جونکوک و آلیس همان جا ایستادن
و شروع به رقسیدن کردن
// ای بابا مثلا همسرمه این شاهزاده خیلی ساکته و اصلا حرف نمیزنه چرا اینقدر مغرور هست شاید اخلاقش اینست //
بعد از اینکه رقس را به اتمام رساندن شاهزاده و آلیس تعضیمی کوتاهی کردن و سمت صندلی هایشان رفتن
اول آلیس نشست و بعدش شاهزاده...
پادشاه فرانسه فقد به آلیس نگاه میکرد و ناراحتی را از تو چشم هایش میدید آلیس نگاهی به پادشاه فرانسه انداخت که داشت با ناراحتی نگاه اش میکرد تک خندی ای آلیس کرد و به میز اشاره کرد
پادشاه خنده ای کرد و با خودش گفت
// دختره شکمو //
《》《》《》《》《》《》《
@h41766101
۱.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.