داستان نویس من پارت ۴
________________
ویو ا.ت
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
وقتی رسیدم اونجا دیدم آفتاب درحال غروبه واقعا غروب آفتاب اینجا خیلی قشنگ تره نگاهم رو به ساحل دادم کسی نبود بع جز یه پسر اول رفتم سمت کافه ای که اونجا بود یه نسکافه سفارش دادم و رفتم نشستم بیرون عاشق اینجام به اون پسره نگاه میکردم نمیدونم چرا ولی همش حس میکردم تنهاست بدجوری هم تنهاست بعد خوردن نسکافه رفتم سمتش
ا.ت:سلام
....: عا سلام
ا.ت:میتونم پیشت بشینم؟
...... :باشه
پیشش نشستم هیچ حرفی نزدیم تا اینکه گفتم
ا.ت:اسمت چیه؟ من ا.تم
......:منم جونگ کوکم خوشبختم
ا.ت:منم* به اسمون نگاه کردم* اینجا موقعه ی غروب آفتاب خیلی قشنگ میشه
کوک: اهوم میگم چرا کلاه و ماسک گذاشتی کانگ ا.تی؟
ا.ت:عاااااا
کوک: خوب پس هستی باید بگم کتابای جالبی مینویسی انگار همه ی اون اتفاق ها رو تجربه کردی اینقدر کامل توصیف میکنی
ا.ت:ممنون
کوک:🙂هعی
ا.ت:چیزی شده؟
کوک: خوب
ا.ت:میتونی بهم اعتماد کنی البته اگه میخوایی میتونی نگی
کوک: راستش نمیخوام چیزی دربارش بگم
ا.ت:هرجور راحتی...میگم بیشتر آشنا شیم؟
کوک:منظور؟
ا.ت:یعنی دوست بشیم؟
کوک:عا باشه
ا.ت: خوب شماره بدم یا میدی؟
کوک: اینقدر بهم اعتماد داری؟
ا.ت:یعنی؟
کوک:نمیترسی بیام شمارت رو پخش کنم؟
ا.ت:نه پخش کردی هم کردی مشکلی ندارم تا الان دیدی هزارتا شماره ی فیک ازم پخش شده اونم واسه هک تعداد کمی باور میکنن اگه زیادم باشه راحت سیمکارتم رو عوض میکنم
کوک:بسیار عالی😁
ا.ت:حالا راستش رو بگو پخش میکنی؟
کوک:نه
ا.ت:دو روز دیگه معلوم میشه حالا بدم یا میدی؟
کوک: بده *گوشیش رو میده به ات و ا/ت هم شمارش رو میده و کوک بهش زنگ میزنه* خوب حالا توهم شمارمو داری
ا.ت😊
ا.ت:نگاه هوا تاریک شد
کوک : آره نفهمیدیم کی شد خوب من دیگه باید برم خداحافظ
ا.ت: بای
کوک رفت و معلوم بود میر خوبیه منم بلند شدم و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم به سمت خونه
سارا:سلام ا.ت خوش اومدی
ا.ت:مرسی
سارا:شام میخورید؟
ا.ت:امم اره ممنون
رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و اومدم پایین میز رو چیده بود
ا.ت:سارا تو هم بیا
سارا:ولی
ا.ت:ولی نداریم بیا
سارا:چشم
دیگه سارا هم اومد و باهم شام خوردیم و بعد از اون یخ فیلم کمدی گذاشتم و با سارا نگاه کردیم ساعت ۱۲ هم رفتم اتاقم و روتین پوستیم رو انجام دادم و خوابیدم....
شرط ۲۰ کامنت😊
ویو ا.ت
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
وقتی رسیدم اونجا دیدم آفتاب درحال غروبه واقعا غروب آفتاب اینجا خیلی قشنگ تره نگاهم رو به ساحل دادم کسی نبود بع جز یه پسر اول رفتم سمت کافه ای که اونجا بود یه نسکافه سفارش دادم و رفتم نشستم بیرون عاشق اینجام به اون پسره نگاه میکردم نمیدونم چرا ولی همش حس میکردم تنهاست بدجوری هم تنهاست بعد خوردن نسکافه رفتم سمتش
ا.ت:سلام
....: عا سلام
ا.ت:میتونم پیشت بشینم؟
...... :باشه
پیشش نشستم هیچ حرفی نزدیم تا اینکه گفتم
ا.ت:اسمت چیه؟ من ا.تم
......:منم جونگ کوکم خوشبختم
ا.ت:منم* به اسمون نگاه کردم* اینجا موقعه ی غروب آفتاب خیلی قشنگ میشه
کوک: اهوم میگم چرا کلاه و ماسک گذاشتی کانگ ا.تی؟
ا.ت:عاااااا
کوک: خوب پس هستی باید بگم کتابای جالبی مینویسی انگار همه ی اون اتفاق ها رو تجربه کردی اینقدر کامل توصیف میکنی
ا.ت:ممنون
کوک:🙂هعی
ا.ت:چیزی شده؟
کوک: خوب
ا.ت:میتونی بهم اعتماد کنی البته اگه میخوایی میتونی نگی
کوک: راستش نمیخوام چیزی دربارش بگم
ا.ت:هرجور راحتی...میگم بیشتر آشنا شیم؟
کوک:منظور؟
ا.ت:یعنی دوست بشیم؟
کوک:عا باشه
ا.ت: خوب شماره بدم یا میدی؟
کوک: اینقدر بهم اعتماد داری؟
ا.ت:یعنی؟
کوک:نمیترسی بیام شمارت رو پخش کنم؟
ا.ت:نه پخش کردی هم کردی مشکلی ندارم تا الان دیدی هزارتا شماره ی فیک ازم پخش شده اونم واسه هک تعداد کمی باور میکنن اگه زیادم باشه راحت سیمکارتم رو عوض میکنم
کوک:بسیار عالی😁
ا.ت:حالا راستش رو بگو پخش میکنی؟
کوک:نه
ا.ت:دو روز دیگه معلوم میشه حالا بدم یا میدی؟
کوک: بده *گوشیش رو میده به ات و ا/ت هم شمارش رو میده و کوک بهش زنگ میزنه* خوب حالا توهم شمارمو داری
ا.ت😊
ا.ت:نگاه هوا تاریک شد
کوک : آره نفهمیدیم کی شد خوب من دیگه باید برم خداحافظ
ا.ت: بای
کوک رفت و معلوم بود میر خوبیه منم بلند شدم و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم به سمت خونه
سارا:سلام ا.ت خوش اومدی
ا.ت:مرسی
سارا:شام میخورید؟
ا.ت:امم اره ممنون
رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و اومدم پایین میز رو چیده بود
ا.ت:سارا تو هم بیا
سارا:ولی
ا.ت:ولی نداریم بیا
سارا:چشم
دیگه سارا هم اومد و باهم شام خوردیم و بعد از اون یخ فیلم کمدی گذاشتم و با سارا نگاه کردیم ساعت ۱۲ هم رفتم اتاقم و روتین پوستیم رو انجام دادم و خوابیدم....
شرط ۲۰ کامنت😊
۶.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.