رمان زندگی جدیدم پارت 21

5سال بعد.
جین _
یونا و جیهو رو کشتن و خانواده های پادشاهیی نامجون قبول نمیکردن میدونستم چرا چون پدرم و پدر جیهو نقش کشید بودن که نذارن بچه های یونا و جیهو پاهاشون به پادشاهه برسیه منم نمیتوستم فقط بمونم و نگاه کنم هروز در میون تو غذا های پدرم سم میرختم که بمیرهه بلخره جواب داد بعد از اون پدر جیهو روز مخفیان کشتم و هیچ پادشاهایی نبود منم نامجون وسط این همه ماجار هاا کشیدم و گفتم اون کیه و خونشو دیدن و قبولش کردن و الان نامجون هم پادشاها گرگینه هاست و خون اشام این منو خوشحال میکرد بعد از این همه دنبال ات میگشتیم چون دورازه هاا رو نمیدوستم کجا بدیم نمیفهمیدم ات تو کدوم سرزمین رفته یک از جادوگرهاا که میشناسم گفتم اینجوری شده بهم گفت
ایو. همون جادوگر_

ایو _ نیاز نیست شماها پیداش کنین خودش با پا خودش میاد
جین_ کی میاد
ایو_ تو ماه کامل سال 1100 میاد و حواستون بهش باشه چون تاریخ شایدم کار خودشه بکنه و شایدم مث خواهرت براش اتفاق بیفته
جین_ منظورتون چیه
ایو_ خودتون دیگ میفهمین
جین_ وقتی اینارو گفت دیگ عیبش زد هیچی از حرف هاشش سر در نیوردم یعنی ات ؟ یعنی در اینده قرار چی بشه ولی این ابنار هرچی بشه نمیزارم برا ات اتفاقی بیفته