دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۶۸
ناگهانی یکی را دید که باعث سکوت بدون اش شد خیره به همان فرد شد
آلیس با خودش گفت
// اون همه سختی اون همه درد اون غم بدبختی اون همه .... لعنت به شما ارکیده آتنه شما ها بعد از فروختنم زندگی خودتون را درست کردید //
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: آلیس چی شده همسرم بگو دیگه این همه صدات زدم آخه کجایی
آلیس دست هایش میلرزید و کمی پاهایش سوست شد و شاهزاده زود دست هایش را گرفت و سمته اتاق کناری قدم برداشتن
وارد اتاق شدن و آلیس رو مبل نشست شاهزاده جونکوک رو یک پا اش نشست و با نگرانی گفت
جونکوک: چی شده چرا حالت بد شده
آلیس: ا ... آر.. ارکیده .. و آتنه رو دیدم
شاهزاده جونکوک خیلی شوکه شد و زود گفت
جونکوک: چی آنجا چیکار میکنند
آلیس اشک هایش جاری شدن رو صورت اش شدن و با بغض گفت
آلیس: با فروختنم پولدار و ثروت مند شدن .....
آلیس: با فروختنم پولدار و ثروت مند شدن
جونکوک: همسرم به حرف هایم گوش کن باشه ببین اون خیلی اذیتت کردن و دردت دادن زجر دادن ولی تو قراره ملکه انگلیس بشی و اون ها در برابره تو هیچی نیستن اگر اون ها ترو اینجا ببین چی فکر میکنن
شاهزاده کنار اش رو مبل نشست و موهایش را کنار زد بوسی را رو پیشانیه اش گذاشت
جونکوک: خودت را جمع جور کن بریم سالون اصلی
آلیس: نه نه نمیخواهم برم
جونکوک اشک های آلیس را پاک کرد و گفت
جونکوک: هر جوری دلت میخواد همسرم باشه از این یکی در بریم اتاق ما
آلیس بلند و چشم هایش سیاهی رفت شاهزاده زود دست اش را رو ک*مر آلیس گذاشت تا رو زمین نیافته و به صورت اش نگاه کرد
جونکوک: بخاطر این همه زجری که کشیدی خدا کنه دیگه هیچ وقت زجر نکشی من همچین اجازه ای نمیدم
براید استایل در اغوش اش گرفت و از دره دیگی سکته اتاق خودش رفت
رو تخت گذاشت اش و پتو را رو اش کشید
@h41766101
پارت ۶۸
ناگهانی یکی را دید که باعث سکوت بدون اش شد خیره به همان فرد شد
آلیس با خودش گفت
// اون همه سختی اون همه درد اون غم بدبختی اون همه .... لعنت به شما ارکیده آتنه شما ها بعد از فروختنم زندگی خودتون را درست کردید //
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: آلیس چی شده همسرم بگو دیگه این همه صدات زدم آخه کجایی
آلیس دست هایش میلرزید و کمی پاهایش سوست شد و شاهزاده زود دست هایش را گرفت و سمته اتاق کناری قدم برداشتن
وارد اتاق شدن و آلیس رو مبل نشست شاهزاده جونکوک رو یک پا اش نشست و با نگرانی گفت
جونکوک: چی شده چرا حالت بد شده
آلیس: ا ... آر.. ارکیده .. و آتنه رو دیدم
شاهزاده جونکوک خیلی شوکه شد و زود گفت
جونکوک: چی آنجا چیکار میکنند
آلیس اشک هایش جاری شدن رو صورت اش شدن و با بغض گفت
آلیس: با فروختنم پولدار و ثروت مند شدن .....
آلیس: با فروختنم پولدار و ثروت مند شدن
جونکوک: همسرم به حرف هایم گوش کن باشه ببین اون خیلی اذیتت کردن و دردت دادن زجر دادن ولی تو قراره ملکه انگلیس بشی و اون ها در برابره تو هیچی نیستن اگر اون ها ترو اینجا ببین چی فکر میکنن
شاهزاده کنار اش رو مبل نشست و موهایش را کنار زد بوسی را رو پیشانیه اش گذاشت
جونکوک: خودت را جمع جور کن بریم سالون اصلی
آلیس: نه نه نمیخواهم برم
جونکوک اشک های آلیس را پاک کرد و گفت
جونکوک: هر جوری دلت میخواد همسرم باشه از این یکی در بریم اتاق ما
آلیس بلند و چشم هایش سیاهی رفت شاهزاده زود دست اش را رو ک*مر آلیس گذاشت تا رو زمین نیافته و به صورت اش نگاه کرد
جونکوک: بخاطر این همه زجری که کشیدی خدا کنه دیگه هیچ وقت زجر نکشی من همچین اجازه ای نمیدم
براید استایل در اغوش اش گرفت و از دره دیگی سکته اتاق خودش رفت
رو تخت گذاشت اش و پتو را رو اش کشید
@h41766101
۳.۶k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.