رمان اجبار مرگ عاشقانه پارات2
منو ارسلان شب تو بیمارستان خوابیدیم
ارسلان: خداحافظ
دیانا:خداحافظ
شراره دوست دیاناس که اونم حقیقت دیانا ارسلان و دوست داره رو میدونه
شراره جای دیانا شد
شراره :الو ارسلان
ارسلان :بله
شراره :بریم بیرون
ارسلان :باشه اماده شو
شراره :میگم ارسلان بیا بریم اونجا پارسا منو برده بود
ارسلان :باش
شراره :سمت تورو میتونم قفل کنم
ارسلان:بکن
شراره قزیه رو گفت
گفت دیانا تورو دوست داره اونجوری تو اونو دوست داری اونم دوست داره
1هفته بعد
دیاناو ارسلان باهم ازدواج کردند تو راه بودن که برن خونه تن دیانا لباس عروس 😘
ارسلان دومادی لی لی لی لی
داشتن میرفتن خونه با یک نیسانی تصادف کردن
رفتن لبه دره
یکی اونا رو دید
به اژانس زنگ زد مامان بابای دیانا اومدن
چند هفته بعد اونا خوب شدن
دیانا بچه دار شد
ارسلان مرد 🥲😢😭
بچه ارسلان و دیانا بزرگ شد و دیانا هم مرد !
این پارات و دوست داریشتید من زیاد گریه کردم پسرم مرد
چه رمانی من نوشتم ای خداااا منو هو اومد
پارات 8فردا میزارم پارات 34567وجود ندار فقط 8
ارسلان: خداحافظ
دیانا:خداحافظ
شراره دوست دیاناس که اونم حقیقت دیانا ارسلان و دوست داره رو میدونه
شراره جای دیانا شد
شراره :الو ارسلان
ارسلان :بله
شراره :بریم بیرون
ارسلان :باشه اماده شو
شراره :میگم ارسلان بیا بریم اونجا پارسا منو برده بود
ارسلان :باش
شراره :سمت تورو میتونم قفل کنم
ارسلان:بکن
شراره قزیه رو گفت
گفت دیانا تورو دوست داره اونجوری تو اونو دوست داری اونم دوست داره
1هفته بعد
دیاناو ارسلان باهم ازدواج کردند تو راه بودن که برن خونه تن دیانا لباس عروس 😘
ارسلان دومادی لی لی لی لی
داشتن میرفتن خونه با یک نیسانی تصادف کردن
رفتن لبه دره
یکی اونا رو دید
به اژانس زنگ زد مامان بابای دیانا اومدن
چند هفته بعد اونا خوب شدن
دیانا بچه دار شد
ارسلان مرد 🥲😢😭
بچه ارسلان و دیانا بزرگ شد و دیانا هم مرد !
این پارات و دوست داریشتید من زیاد گریه کردم پسرم مرد
چه رمانی من نوشتم ای خداااا منو هو اومد
پارات 8فردا میزارم پارات 34567وجود ندار فقط 8
۱۸.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.