part 6
«قضاوت نکن» "don't judge"
__________________________
«آنجل»
چند ساعت بعد*
طبق معمول منو هاسک تو بالکن کاری رو میکنیم که همیشه میکردیم.
سکوت مطلق.
سکوتو میشکنم.
- هاسک؟
درحالی که بیرونو نگاه میکنه جواب میده.
هاسک:بله؟
- هیچی.
چشماشو ریز میکنه و نگام میکنه.
هاسک: بگو خب.
- چیزی نمیخواستم بگم.
هاسک: عجبا.
یکم میرم تو فکر.
از بین این همه نفر الستور میاد تو ذهنم.
«فحش دادن تو ذهنش»
هی صبر کن.
یه سوال از الستور میپرسم از هاسک.
- خب،راجب الستور چه فکری میکنی؟
یکم اخم میکنه.
هاسک: مگه نگفته بودم اسمشو نیار؟
- فقط یه جواب کوچولو؟
هاسک: خب راجب الستور.
مکث میکنه.
نیشخند میزنه.
هاسک: ازش متنفرم.
متعجب نمیشم چون مشخصه که ازش متنفره.
- میشه یه دلیل منطقی
بیاری؟ که چرا ؟
هاسک: مجبورم ؟
- آره.
انگشت ف*کشو بهم نشون میده و دوباره بیرونو نگاه میکنه.
- باشه نگو.ک*ر خر.
چند دقیقه بعد.
دوباره سکوت کردیم ولی دوباره من سکوتو میشکنم.
- به عنوان کسی که خودمم از الستور خوشم نمیاد،نباید قضاوتش کنی.
هاسک: منظورت؟
- ببین کاملا مشخصه داری قضاوتش میکنی عزیزم.
هاسک: تو خودتم همین کارو میکنی.
- من شاید دلایلی برای متنفر بودن ازش داشته باشم اونم خیلی منطقین و قضاوت حساب نمیشن.
هاسک: حالا هرچی تو میگی ولش کن اصن.
- زنده یا مردش چی؟
هاسک: زنده یا مرده بودن الستور برا من فرقی نمیکنه.
الستور: که اینطور.
هردو متعجب به در بالکن نگاه میکنیم وقتی الستور میاد.
- عاو هاسک... ریدی بدم ریدی..
الستور تقریبا با فاصله وایمیسته و طبق معمول دستاشو میزاره پشتش.
هاسک که نزدیکه سکته قلبی و مغزی باهم بکنه.
الستور: خب هاسک، ازت میخوام تو چشمام نگاه کنی و دوباره حرفایی که زدی از اول تا آخر تکرار کنی. «صدای ملایم»
هاسک به سختی آب دهنشو قورت میده.
لکنت میگیره و میلرزه.
.....-
الستور یهو داد میزنه.
الستور- بگو!!
شاخاش بلند میشه و کلا از حالت عادی خارج میشه.
قلاده سبز توی دست الستور و گردن هاسک ظاهر میشه.
از بالکن میزنم بیرون به امید اینکه کمک بیارم چون من نمیتونم تنهایی جلوش وایسم.
«هاسک»
وای فکنم قراره پارم کنه....
صدام به سختی از زمزمه بالا میاد*
- الستور.. متوقف شو..من..من میتونم توضیح بدم..
الستور- میشنوم.
تو یک صدم ثانیه به حالت عادی برمیگرده.
عجیبه..
چند دقیقه بعد*
نمیتونم حرفی بزنم.
بدنم یخ کرده و میلرزه.
تردید و ترس در اعماق چشمام دیده میشه.
واقعا نمیدونم چیکار...
الستور میاد نزدیک تر.
- نه نه نه...
دستشو میزاره رو میله کنارم.
الستور- ایندفعه رو نادیده میگیرم.
ها؟
واسا چیگفت؟
باورم نمیشه..
الستور- خب چه میشه کرد، تو ازم متنفری، و منم نمیتونم مجبورت کنم دوسم داشته باشی.
.....-
________________________________
پایان پارت شیش.
پارت هفتم ؟
__________________________
«آنجل»
چند ساعت بعد*
طبق معمول منو هاسک تو بالکن کاری رو میکنیم که همیشه میکردیم.
سکوت مطلق.
سکوتو میشکنم.
- هاسک؟
درحالی که بیرونو نگاه میکنه جواب میده.
هاسک:بله؟
- هیچی.
چشماشو ریز میکنه و نگام میکنه.
هاسک: بگو خب.
- چیزی نمیخواستم بگم.
هاسک: عجبا.
یکم میرم تو فکر.
از بین این همه نفر الستور میاد تو ذهنم.
«فحش دادن تو ذهنش»
هی صبر کن.
یه سوال از الستور میپرسم از هاسک.
- خب،راجب الستور چه فکری میکنی؟
یکم اخم میکنه.
هاسک: مگه نگفته بودم اسمشو نیار؟
- فقط یه جواب کوچولو؟
هاسک: خب راجب الستور.
مکث میکنه.
نیشخند میزنه.
هاسک: ازش متنفرم.
متعجب نمیشم چون مشخصه که ازش متنفره.
- میشه یه دلیل منطقی
بیاری؟ که چرا ؟
هاسک: مجبورم ؟
- آره.
انگشت ف*کشو بهم نشون میده و دوباره بیرونو نگاه میکنه.
- باشه نگو.ک*ر خر.
چند دقیقه بعد.
دوباره سکوت کردیم ولی دوباره من سکوتو میشکنم.
- به عنوان کسی که خودمم از الستور خوشم نمیاد،نباید قضاوتش کنی.
هاسک: منظورت؟
- ببین کاملا مشخصه داری قضاوتش میکنی عزیزم.
هاسک: تو خودتم همین کارو میکنی.
- من شاید دلایلی برای متنفر بودن ازش داشته باشم اونم خیلی منطقین و قضاوت حساب نمیشن.
هاسک: حالا هرچی تو میگی ولش کن اصن.
- زنده یا مردش چی؟
هاسک: زنده یا مرده بودن الستور برا من فرقی نمیکنه.
الستور: که اینطور.
هردو متعجب به در بالکن نگاه میکنیم وقتی الستور میاد.
- عاو هاسک... ریدی بدم ریدی..
الستور تقریبا با فاصله وایمیسته و طبق معمول دستاشو میزاره پشتش.
هاسک که نزدیکه سکته قلبی و مغزی باهم بکنه.
الستور: خب هاسک، ازت میخوام تو چشمام نگاه کنی و دوباره حرفایی که زدی از اول تا آخر تکرار کنی. «صدای ملایم»
هاسک به سختی آب دهنشو قورت میده.
لکنت میگیره و میلرزه.
.....-
الستور یهو داد میزنه.
الستور- بگو!!
شاخاش بلند میشه و کلا از حالت عادی خارج میشه.
قلاده سبز توی دست الستور و گردن هاسک ظاهر میشه.
از بالکن میزنم بیرون به امید اینکه کمک بیارم چون من نمیتونم تنهایی جلوش وایسم.
«هاسک»
وای فکنم قراره پارم کنه....
صدام به سختی از زمزمه بالا میاد*
- الستور.. متوقف شو..من..من میتونم توضیح بدم..
الستور- میشنوم.
تو یک صدم ثانیه به حالت عادی برمیگرده.
عجیبه..
چند دقیقه بعد*
نمیتونم حرفی بزنم.
بدنم یخ کرده و میلرزه.
تردید و ترس در اعماق چشمام دیده میشه.
واقعا نمیدونم چیکار...
الستور میاد نزدیک تر.
- نه نه نه...
دستشو میزاره رو میله کنارم.
الستور- ایندفعه رو نادیده میگیرم.
ها؟
واسا چیگفت؟
باورم نمیشه..
الستور- خب چه میشه کرد، تو ازم متنفری، و منم نمیتونم مجبورت کنم دوسم داشته باشی.
.....-
________________________________
پایان پارت شیش.
پارت هفتم ؟
۷.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.