پارت 3 بهترین بازیکن
پارت 3 بهترین بازیکن
قراره جونگ کوک فردا با ات بازی کنه و مثل تصوراتش شکستش بده
آیا می تونه یا نه ؟
* فلش بک به فردا صبح *
ا/ت : صبح با نور خورشیدی که به چشمام میتابید چشمامو باز کردم به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود ساعت 8 با گروهی که دیشب قرار گزاشته بودیم بازی داشتم خیلی شانس بزرگی بود با هر کدومشون بازی کنم مطمعنم برنده میشم و اونا از این خبر ندارن پاشدم بعد از شستن دست و صورتم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون همه در حال تمیز کردن بار بودن راه دور بود باید زود راه میوفتادم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 7:20 بود سریع سوار ماشین شدمو و به سمت مقصد حرکت کردم با آخرین سرعتم میرفتم نباید دیر میکردم وقتی رسیدم به بار نگاه کردم بزرگ بود بیرونش با تم مشکی کار شده بود یه پوزخند زدم و رفتم داخل یه میز اون وسط بود خودشون بودن اومده بودن به ساعتم نگاه کردم ساعت 8:5 دقیقه بود رفتم سمت میز و سلام کردم یکیشون نشسته بود بقیه وایساده بودن یه دختر هم بینشون بود اونا هم بهم سلام کردم و نشستم پشت میز
ا/ت : اول با تو بازی میکنم؟
مرده : آره مشکلیه؟
ا/ت : نه ولی پولشو داری؟
مرده : دارم اگه خواستی به تو ام میدم ولی در عوضش یه چیزی میخوام
ا/ت : بهتره بریم سراغ بازی
میدونستم میخواد چی بگه نباید میزاشتم بیشتر از این حرفو به جاهای باریک بکشه
مرده : خوشم اومد از اوناش نیستی
ا/ت : سر چقدر؟
مرده : هر چی تو بگی
ا/ت : مطمعنم پشیمون میشی
مرده : نمیشم
چقدر این هیزه
ا/ت : 2 میلیون پوند
مرده : اوه....یکم زیاد نیست میتونی این پولو بدی؟
ا/ت : اگه لازم بشه میدم
بهم پوزخند زد نمیدونه که قراره ببازه
........
یک ساعت شده 3 تاشونو بردم منتظر بعدی بودم که دختره اومد نشست روبروم بهش نگاه کردم
دستامو توی هم قفل کردم و گزاشتم روی میز و بهش خیره شدم
ا/ت : میخوای بازی کنیم؟
دختره : آره
ترسو میشد توی چشماش خوند
ا/ت : مطمعنی؟
دختره : آره شروع کن
ا/ت : آروم باش اول باید بگی سر چقدر؟
دختره : 6 تا ژپوند
ا/ت : همین ؟
دختره : فعلا آره
ا/ت : باشه هر جور راحتی
شروع کردیم به بازی توی 10 دقیقه 6 تا ژپوند باخت
قراره جونگ کوک فردا با ات بازی کنه و مثل تصوراتش شکستش بده
آیا می تونه یا نه ؟
* فلش بک به فردا صبح *
ا/ت : صبح با نور خورشیدی که به چشمام میتابید چشمامو باز کردم به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بود ساعت 8 با گروهی که دیشب قرار گزاشته بودیم بازی داشتم خیلی شانس بزرگی بود با هر کدومشون بازی کنم مطمعنم برنده میشم و اونا از این خبر ندارن پاشدم بعد از شستن دست و صورتم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون همه در حال تمیز کردن بار بودن راه دور بود باید زود راه میوفتادم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 7:20 بود سریع سوار ماشین شدمو و به سمت مقصد حرکت کردم با آخرین سرعتم میرفتم نباید دیر میکردم وقتی رسیدم به بار نگاه کردم بزرگ بود بیرونش با تم مشکی کار شده بود یه پوزخند زدم و رفتم داخل یه میز اون وسط بود خودشون بودن اومده بودن به ساعتم نگاه کردم ساعت 8:5 دقیقه بود رفتم سمت میز و سلام کردم یکیشون نشسته بود بقیه وایساده بودن یه دختر هم بینشون بود اونا هم بهم سلام کردم و نشستم پشت میز
ا/ت : اول با تو بازی میکنم؟
مرده : آره مشکلیه؟
ا/ت : نه ولی پولشو داری؟
مرده : دارم اگه خواستی به تو ام میدم ولی در عوضش یه چیزی میخوام
ا/ت : بهتره بریم سراغ بازی
میدونستم میخواد چی بگه نباید میزاشتم بیشتر از این حرفو به جاهای باریک بکشه
مرده : خوشم اومد از اوناش نیستی
ا/ت : سر چقدر؟
مرده : هر چی تو بگی
ا/ت : مطمعنم پشیمون میشی
مرده : نمیشم
چقدر این هیزه
ا/ت : 2 میلیون پوند
مرده : اوه....یکم زیاد نیست میتونی این پولو بدی؟
ا/ت : اگه لازم بشه میدم
بهم پوزخند زد نمیدونه که قراره ببازه
........
یک ساعت شده 3 تاشونو بردم منتظر بعدی بودم که دختره اومد نشست روبروم بهش نگاه کردم
دستامو توی هم قفل کردم و گزاشتم روی میز و بهش خیره شدم
ا/ت : میخوای بازی کنیم؟
دختره : آره
ترسو میشد توی چشماش خوند
ا/ت : مطمعنی؟
دختره : آره شروع کن
ا/ت : آروم باش اول باید بگی سر چقدر؟
دختره : 6 تا ژپوند
ا/ت : همین ؟
دختره : فعلا آره
ا/ت : باشه هر جور راحتی
شروع کردیم به بازی توی 10 دقیقه 6 تا ژپوند باخت
۴۲.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.