فیک جیمین
{°• توهم عاشقی •°} pt20
×ا.ت ویو×
جینهو ولم کرد ، در باز شد جیمین اومد تو ... تا دیدمش بغضم شکست و مثل بارون بهاری گریه میکردم رفتم تو بغلش سرمو رو سینه هاش گذاشتم و عطرشو وارد ریه هام کردم
چه حس خوبی داشت. انگاری واقعا از ته دلم عاشقش بودم و هیچ استثنائی وجود نداشت....
جینهو تا جیمینو دید چشماش از حدقه بیرون زد ، بنظر میاد ترسیده بود دستاش داشت میلرزید
اما چرا؟ اون که هنوز کاری باهاش نکرده!
تو فکر بودم که متوجه پا به فرار گذاشتن جینهو شدم...نمیفهمم ، چرا باید فرار کنه؟
با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین : ا.ت....ا.ت...خوبی؟
ا.ت: او...اون...عوضی..میخواست منو..بزور ( با بغض)
جیمین: هیشششش...میدونم ..میدونم ، بیا فقط از اینجا بریم
محکم بغلم کرد و سرمو بوسید
براید استایل بغلم کرد و از اتاق رفتیم بیرون ، تو حال عمارت پر از بادیگاردا و آدمای مسلح جیمین بود ... اما جیمین چرا باید انقد آدم مسلح زیر دستش باشه؟
از فکرام اومدم بیرون چون داشت اذیتم میکرد که بخوام بهش شک کنم
بردم تو ماشین خودشم نشست
تمام مدت ساکت بود ، میتونستم نگاهای عصبیشو حس کنم
شت ، حتما قراره کلی سرم غر بزنه چون بهش چیزی نگفته بودم
........
رسیدیم خونه ، درو باز کردم رفتیم تو رفتم سمت اتاق لباسامو عوض کردم نشستم رو تخت که در اتاق باز شد و جیمین اومد داخل
اومد سمتم و کنارم نشست ، با غیض بهم نگاه کرد
جیمین: نمیخای توضیح بدی اونجا چخبر بود ؟
ا.ت: خب ... چیزه ، چطور بگم
دستاشو دور صورتم قاب کرد و گفت
جیمین: ببین تو هر چی بگی من باورت میکنم خب؟ نمیخام بینمون سوءتفاهم پیش بیاد
نفسمو با کلافگی دادم بیرون و جواب دادم
ا.ت: باش... ببین یادته دفعه اول که رفتم خونه بابام و با حال بدی برگشتم؟
جیمین: خب؟
ا.ت: اونا میخاستن منو مجبور کنن که با پسر داییم ینی همونی که داشت بزور منو میبوسید ازدواج کنم ...اما من نمیخام با کسی بجز تو زندگی کنم
صورتشو آورد نزدیک صورتم لباشو رو لبام گذاشت و آروم میبوسید ، دستامو انداختم دور گردنش و همراهیش کردم
بعد از ۵ دقیقه از هم جدا شدیم
جیمین: دیگه هیچوقت ازم چیزیو پنهون نکن ، وگرنه قول نمیدم بهت آسون بگیرم!
ا.ت: ببخشید
رفتم چراغارو خاموش کردم و دوباره رفتم رو تخت ، دستامو دور شکم جیمین حلقه کردم و با خودم رو تخت ولوش کردم
ا.ت: بیا فلن بخابیم خیلی خستم
جیمین: باش عزیزم
منو کشوند تو بغلش و خوابیدیم
تا پارت بعد
انیونگ🖐🏻
×ا.ت ویو×
جینهو ولم کرد ، در باز شد جیمین اومد تو ... تا دیدمش بغضم شکست و مثل بارون بهاری گریه میکردم رفتم تو بغلش سرمو رو سینه هاش گذاشتم و عطرشو وارد ریه هام کردم
چه حس خوبی داشت. انگاری واقعا از ته دلم عاشقش بودم و هیچ استثنائی وجود نداشت....
جینهو تا جیمینو دید چشماش از حدقه بیرون زد ، بنظر میاد ترسیده بود دستاش داشت میلرزید
اما چرا؟ اون که هنوز کاری باهاش نکرده!
تو فکر بودم که متوجه پا به فرار گذاشتن جینهو شدم...نمیفهمم ، چرا باید فرار کنه؟
با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین : ا.ت....ا.ت...خوبی؟
ا.ت: او...اون...عوضی..میخواست منو..بزور ( با بغض)
جیمین: هیشششش...میدونم ..میدونم ، بیا فقط از اینجا بریم
محکم بغلم کرد و سرمو بوسید
براید استایل بغلم کرد و از اتاق رفتیم بیرون ، تو حال عمارت پر از بادیگاردا و آدمای مسلح جیمین بود ... اما جیمین چرا باید انقد آدم مسلح زیر دستش باشه؟
از فکرام اومدم بیرون چون داشت اذیتم میکرد که بخوام بهش شک کنم
بردم تو ماشین خودشم نشست
تمام مدت ساکت بود ، میتونستم نگاهای عصبیشو حس کنم
شت ، حتما قراره کلی سرم غر بزنه چون بهش چیزی نگفته بودم
........
رسیدیم خونه ، درو باز کردم رفتیم تو رفتم سمت اتاق لباسامو عوض کردم نشستم رو تخت که در اتاق باز شد و جیمین اومد داخل
اومد سمتم و کنارم نشست ، با غیض بهم نگاه کرد
جیمین: نمیخای توضیح بدی اونجا چخبر بود ؟
ا.ت: خب ... چیزه ، چطور بگم
دستاشو دور صورتم قاب کرد و گفت
جیمین: ببین تو هر چی بگی من باورت میکنم خب؟ نمیخام بینمون سوءتفاهم پیش بیاد
نفسمو با کلافگی دادم بیرون و جواب دادم
ا.ت: باش... ببین یادته دفعه اول که رفتم خونه بابام و با حال بدی برگشتم؟
جیمین: خب؟
ا.ت: اونا میخاستن منو مجبور کنن که با پسر داییم ینی همونی که داشت بزور منو میبوسید ازدواج کنم ...اما من نمیخام با کسی بجز تو زندگی کنم
صورتشو آورد نزدیک صورتم لباشو رو لبام گذاشت و آروم میبوسید ، دستامو انداختم دور گردنش و همراهیش کردم
بعد از ۵ دقیقه از هم جدا شدیم
جیمین: دیگه هیچوقت ازم چیزیو پنهون نکن ، وگرنه قول نمیدم بهت آسون بگیرم!
ا.ت: ببخشید
رفتم چراغارو خاموش کردم و دوباره رفتم رو تخت ، دستامو دور شکم جیمین حلقه کردم و با خودم رو تخت ولوش کردم
ا.ت: بیا فلن بخابیم خیلی خستم
جیمین: باش عزیزم
منو کشوند تو بغلش و خوابیدیم
تا پارت بعد
انیونگ🖐🏻
۱۱.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.