پارت سومم🌚
جیمین: خوب بچه جون آجوما بهت اتاقو نشون میده
ا.ت: آمم باشه
رفتم توی اتاقم خوشگل بود از آجوما تشکر کردم و روی تخت دراز کشیدم از الان دلم برای بابا تنگ شده
..........
آروم چشمامو باز کرد وایی خوابم برده بود
به ساعت نگاه کردم ۹شب بود
بلند شدم و یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم بیرون هیچ کس توی خونه نبود
نه جیمین نه آجوما واقعا ترسیده بودم
اینا کجا رفتن رفتم و جلوی در یه کاغذ دیدم
برداشتمش
بازش کردم و نامه رو خوندم
....:
خوب معلومه یه دختر کوچولو به خونت آوردی
من آخر شکستت میدم و انتقاممو میگیرم
تو منو به این روز در آوردی
تو......
در زده شده بقیشو نتونستم بخونم
دیگه ماجرا داشت ترسناک میشد
فرار کردم اتاقم
در و قفل کردم
داشتم به خودم میلرزیدم
موبایلم زنگ خورد برداشتمش
ناهیون بود
اون تنها دوستم تو مدرسه بود یه جورایی
فلش بک به روز مدرسه:
نشسته بودم رو صندلی میدونستم همشون بهم حسودی میکردن
ولی خوب بهتره بی اهمیت باشم
از مدرسه متنفرم ولی مجبورم به خاطر بابام هم که شده برم
یه دختر اومد جلو صندلیم نشست
ناهیون: سلام اسمت چیه؟ من که اسمم ناهیون هست
ا.ت: من ا.ت هستم
ناهیون: خیلی خوشگلی خیلی دوست دارم باهات دوست باشم
ا.ت: خوب منم دوستی ندارم پس باشه
بازگشت فلش بک:
صدای در زدن دیگه قطع شده بود
جواب دادم
ا.ت: بله ناهیون؟!
ناهیون: الو سلام ا.ت... چه خبرا.... اوممم میگم میای بریم... بیرون؟!
ا.ت: الان؟! ساعت ۹؟!!!
ناهیون: من یه جایی ....میشناسم.... خیلی خوبه بیا بریم ....دیگه
ا.ت: باشه ولی چرا صدات میلرزه؟!!!
ناهیون: نه بابا کجا میلرزه پس حتما بیا لوکیشن و میفرستماا
ا.ت: باش
...........
اومم شرط بزارم ؟!
#فیک
ا.ت: آمم باشه
رفتم توی اتاقم خوشگل بود از آجوما تشکر کردم و روی تخت دراز کشیدم از الان دلم برای بابا تنگ شده
..........
آروم چشمامو باز کرد وایی خوابم برده بود
به ساعت نگاه کردم ۹شب بود
بلند شدم و یه لباس راحتی پوشیدم و رفتم بیرون هیچ کس توی خونه نبود
نه جیمین نه آجوما واقعا ترسیده بودم
اینا کجا رفتن رفتم و جلوی در یه کاغذ دیدم
برداشتمش
بازش کردم و نامه رو خوندم
....:
خوب معلومه یه دختر کوچولو به خونت آوردی
من آخر شکستت میدم و انتقاممو میگیرم
تو منو به این روز در آوردی
تو......
در زده شده بقیشو نتونستم بخونم
دیگه ماجرا داشت ترسناک میشد
فرار کردم اتاقم
در و قفل کردم
داشتم به خودم میلرزیدم
موبایلم زنگ خورد برداشتمش
ناهیون بود
اون تنها دوستم تو مدرسه بود یه جورایی
فلش بک به روز مدرسه:
نشسته بودم رو صندلی میدونستم همشون بهم حسودی میکردن
ولی خوب بهتره بی اهمیت باشم
از مدرسه متنفرم ولی مجبورم به خاطر بابام هم که شده برم
یه دختر اومد جلو صندلیم نشست
ناهیون: سلام اسمت چیه؟ من که اسمم ناهیون هست
ا.ت: من ا.ت هستم
ناهیون: خیلی خوشگلی خیلی دوست دارم باهات دوست باشم
ا.ت: خوب منم دوستی ندارم پس باشه
بازگشت فلش بک:
صدای در زدن دیگه قطع شده بود
جواب دادم
ا.ت: بله ناهیون؟!
ناهیون: الو سلام ا.ت... چه خبرا.... اوممم میگم میای بریم... بیرون؟!
ا.ت: الان؟! ساعت ۹؟!!!
ناهیون: من یه جایی ....میشناسم.... خیلی خوبه بیا بریم ....دیگه
ا.ت: باشه ولی چرا صدات میلرزه؟!!!
ناهیون: نه بابا کجا میلرزه پس حتما بیا لوکیشن و میفرستماا
ا.ت: باش
...........
اومم شرط بزارم ؟!
#فیک
۸.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.