عشق قدیمی p2
وقتی رسیدم خونه جی هوپ و مامان امدن استقبالم
مامان:جنی دخترم خوش امدی(لبخند)
جنی:ممنون مامان جی هوپ کجاست
جی هوپ:خوش امدی
جنی و جی هوپ همدیگر رو بغل میکنن
مامان:دخترم بیا غذا بخوریم بعد برو دوش بگیر ی لباسم برای تولد امشبت گرفتم ببین چطوره
جنی:باشه
رفتم آشپزخونه آجومارو دیدم بغلش کردم 6سالی شده بود ندیده بودمش
جنی:آجوما غذا چی هس
آجوما:مرغ سوخاری،کیمچی،جاجانگمیون و موچی و مانجو
جنی:وای آجوما تو یدونه ای(بغلش میکنه)
با آجوما میز رو چیدیم و غذا خوردیم رفتم بالا تو اتاقم رفتم توی حموم وان رو پر آب کردم رفتم توش نشستم چشام رو بستم دوباره یا تهیونگ افتادم چطور تونست اون کار رو بکنه یهو زدم زیر گریه نیم ساعتی توی وان با همون حالت بودم رفتم زیر دوش و حوله رو تنم کردم رفتم بیرون روی صندلی نشستم و ب آینه نگا می کردم که مامانم امد تو
مامان:ها امدی میخواستم ی چیزی بهت بگم
جنی:چیزی شده
مامان:نه چیز خاصی نشده فقط من تهیونگ و نامزدش رو دعوت کردم البته پدرت خیلی اصرار کرد میدونی که پدر تهیونگ و پدرت باهم دوستای صمیمی هستن (نگران)
جنی:باشه مشکلی نیست اتفاقا امروز توی هواپیما دیدمشون(سرد و بی احساس)
مامان:تو لیاقت بهتر از اونو داری(😐اصلا مگه بهتر از تهیونگ پیدا میشه)
جنی:(لبخند)
مامان:امممم میگم چطوره کلاه گیس بزاری موهات با لباس همخونی نداره
جنی:نه نمیخواد همین توری خوبه
مامان :باشه
ازه اتاق رفت بیرون ساعت 4بود مهمونی ساعت 7 شروع میشد رفتم روی تخت یکم چشامو بستم وقتی چشام رو باز کردم ساعت 6 بود ی ساعت وقت دارم موهام چون کوتا بود زیاد وقت نمی برد یه سشوار کشیدم لباس رو پوشیدم کاملا اندازم بود مامانم سلیقش خوبه رفتم روی صندلی نشستم یه روژ صورتی پررنگ زدم یکم ریمل زدم و حاضر شدم ساعت تقریبا 7 بود رفتم پایین هنوز مهمونا نرسیده بودن
جنی:مامان چطوره؟(میچرخه)
مامان: عالیه خیلی زیبا شدی
جیهوپ :لیدی افتخار میدی برقصیم
جنی:البته
پاشدیم و دست همو گرفتیم و داشتیم میرقصیدیم که....
مامان:جنی دخترم خوش امدی(لبخند)
جنی:ممنون مامان جی هوپ کجاست
جی هوپ:خوش امدی
جنی و جی هوپ همدیگر رو بغل میکنن
مامان:دخترم بیا غذا بخوریم بعد برو دوش بگیر ی لباسم برای تولد امشبت گرفتم ببین چطوره
جنی:باشه
رفتم آشپزخونه آجومارو دیدم بغلش کردم 6سالی شده بود ندیده بودمش
جنی:آجوما غذا چی هس
آجوما:مرغ سوخاری،کیمچی،جاجانگمیون و موچی و مانجو
جنی:وای آجوما تو یدونه ای(بغلش میکنه)
با آجوما میز رو چیدیم و غذا خوردیم رفتم بالا تو اتاقم رفتم توی حموم وان رو پر آب کردم رفتم توش نشستم چشام رو بستم دوباره یا تهیونگ افتادم چطور تونست اون کار رو بکنه یهو زدم زیر گریه نیم ساعتی توی وان با همون حالت بودم رفتم زیر دوش و حوله رو تنم کردم رفتم بیرون روی صندلی نشستم و ب آینه نگا می کردم که مامانم امد تو
مامان:ها امدی میخواستم ی چیزی بهت بگم
جنی:چیزی شده
مامان:نه چیز خاصی نشده فقط من تهیونگ و نامزدش رو دعوت کردم البته پدرت خیلی اصرار کرد میدونی که پدر تهیونگ و پدرت باهم دوستای صمیمی هستن (نگران)
جنی:باشه مشکلی نیست اتفاقا امروز توی هواپیما دیدمشون(سرد و بی احساس)
مامان:تو لیاقت بهتر از اونو داری(😐اصلا مگه بهتر از تهیونگ پیدا میشه)
جنی:(لبخند)
مامان:امممم میگم چطوره کلاه گیس بزاری موهات با لباس همخونی نداره
جنی:نه نمیخواد همین توری خوبه
مامان :باشه
ازه اتاق رفت بیرون ساعت 4بود مهمونی ساعت 7 شروع میشد رفتم روی تخت یکم چشامو بستم وقتی چشام رو باز کردم ساعت 6 بود ی ساعت وقت دارم موهام چون کوتا بود زیاد وقت نمی برد یه سشوار کشیدم لباس رو پوشیدم کاملا اندازم بود مامانم سلیقش خوبه رفتم روی صندلی نشستم یه روژ صورتی پررنگ زدم یکم ریمل زدم و حاضر شدم ساعت تقریبا 7 بود رفتم پایین هنوز مهمونا نرسیده بودن
جنی:مامان چطوره؟(میچرخه)
مامان: عالیه خیلی زیبا شدی
جیهوپ :لیدی افتخار میدی برقصیم
جنی:البته
پاشدیم و دست همو گرفتیم و داشتیم میرقصیدیم که....
۳.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.