🪩عشقـ ِرومخـp⁷
P7: زمان حال،جونگکوک ویو:بابام ساکت شد و به من خیره شد. با اعصبانیت به جیمین نگاه کردم و به سمت در رفتم اونم پشت سرم راه افتاد. درو با شتاب باز کردم و کوبیدمش. از قیافه ی ترسیده و متعجب بقیه توی راهرو میتونستم بفهمم که همشون حرفامونو تو اتاق بابام شنیدن... اَهههه الان باید با اونهمه شایعه ی جدید هم سروکله بزنیم! کم شایعه پشت سرمون چیدن؟... ایش!🙄😒 همون لحظه، چه وون ویو: از نهار خوری اومدیم بیرون و داشتیم میرفتیم به سمت کلاس که با گارام وسایلمونو جمع کنیم و بریم به سمت کافه ای که توش کار میکنیم. تو راه رو بودیم، وقتی داشتیم از رو به روی اتاق دبیر جئون رد میشدیم صدای داد اومد! اون صدای داد جونگ کوک بود!(صدا و حرفایی که از بیرون شنیده میشه☚×چرا یه جوری میگی انگار ما خودمون خود به خود به این روز افتادیم! اگه تو با اخلاق پول دوستیت نبودین و اینهمه مارو تو خونه شکن جه نمیکردی ما هیچوقت به این روز نمیفتادیم که الکی سر بقیه قلدری کنیم و اینهمه حرف پشت سرمون نبود!!!) از حرفاش خیلی تعجب کرده بودم! یعنی چی؟ توی اون اتاق چه خبره؟
۱.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.