p9
این کی بود و با ماریان چیکار داشت ؟ اصلا چجوری به خودش اجازه داده بود اون رو ماری خطاب کنه ؟ یعنی آنقدر باهاش صمیمی بود ؟
از این حجم از فکر و خیال احساس سردرد و سرگیجه کردم . چشمانم رو بستم و انگشت اشاره ام رو چرخشی روی شقیقه ام حرکت دادم .
- اتاق بغل .
# آها ، ممنون .
از اتاق خارج شد .
***
نفس عمیقی کشیدم .
بالاخره تموم شد . به طراحیم نگاه کردم . من همیشه میخواستم برم رشته ی طراحی اما به خاطر نا پدریم نتونستم .
با صدای در زدن ، فکر و خیال رو کنار گذاشتم و به خودم اومدم .
+ بله ؟
در باز شد و قامت هیونجین نمایان شد .
از خوشحالی میخواستم بال در بیاورم .
موهایش بلند تر شده بود ، حتی احساس میکردم کمی قد بلند تر هم شده است .
سریع میدوم و در آغوشش میگیرم .
# واییی ، یعنی آنقدر دلت برام تنگ شده بود ؟
سرم رو به نشانه ی تایید تکان میدهم .
# اییی خوشگلم .
از آغوشش بیرون می آیم .
نگاهش به سمت میزم میرود .
# واو ، بالاخره طراح شدی نه ؟ فکر کنم این ماموریت مورد علاقت باشه .
واقعا بود .
+ اره خب .
لبخندی زدم .
+ سان جی و بچه ها چطورند ؟
لبخندی متقابلا میزند .
# همشون خوبن ، خب دیگه با اینکه اصلا دوست ندارم ولی دیگه باید برم ، فقط میخواستم خوشگلم رو بعد چند روز ببینم .
ایندفعه او در آغوشم میگیرد .
با اینکه دوست نداشتم بره اما قبول کردم .
چشمکی میزند و از اتاق خارج میشود .
طرح هام رو توی پوشه میگذارم و به اتاق کیم میروم .
***
- بفرمایید .
پوشه ای که دستش بود رو به دستم میدهد .
این ها فوق العاده زیبا بودند .
دونه دونه طرح ها را روی میز میچیدم .
- این ها واقعا عالین .
چشمهایش کمی بزرگ میشوند . انگار از اینکه ازش تعریف کرده ام تعجب کرده .
من می تونستم بپرستمش ! .
ببینین چه آدمین خوبی دارین 😓
تند تند براتون میزاره .
اگه این پارت لایک نخوره ، دیگه فیک نمیزارم 🥲😓😭
از این حجم از فکر و خیال احساس سردرد و سرگیجه کردم . چشمانم رو بستم و انگشت اشاره ام رو چرخشی روی شقیقه ام حرکت دادم .
- اتاق بغل .
# آها ، ممنون .
از اتاق خارج شد .
***
نفس عمیقی کشیدم .
بالاخره تموم شد . به طراحیم نگاه کردم . من همیشه میخواستم برم رشته ی طراحی اما به خاطر نا پدریم نتونستم .
با صدای در زدن ، فکر و خیال رو کنار گذاشتم و به خودم اومدم .
+ بله ؟
در باز شد و قامت هیونجین نمایان شد .
از خوشحالی میخواستم بال در بیاورم .
موهایش بلند تر شده بود ، حتی احساس میکردم کمی قد بلند تر هم شده است .
سریع میدوم و در آغوشش میگیرم .
# واییی ، یعنی آنقدر دلت برام تنگ شده بود ؟
سرم رو به نشانه ی تایید تکان میدهم .
# اییی خوشگلم .
از آغوشش بیرون می آیم .
نگاهش به سمت میزم میرود .
# واو ، بالاخره طراح شدی نه ؟ فکر کنم این ماموریت مورد علاقت باشه .
واقعا بود .
+ اره خب .
لبخندی زدم .
+ سان جی و بچه ها چطورند ؟
لبخندی متقابلا میزند .
# همشون خوبن ، خب دیگه با اینکه اصلا دوست ندارم ولی دیگه باید برم ، فقط میخواستم خوشگلم رو بعد چند روز ببینم .
ایندفعه او در آغوشم میگیرد .
با اینکه دوست نداشتم بره اما قبول کردم .
چشمکی میزند و از اتاق خارج میشود .
طرح هام رو توی پوشه میگذارم و به اتاق کیم میروم .
***
- بفرمایید .
پوشه ای که دستش بود رو به دستم میدهد .
این ها فوق العاده زیبا بودند .
دونه دونه طرح ها را روی میز میچیدم .
- این ها واقعا عالین .
چشمهایش کمی بزرگ میشوند . انگار از اینکه ازش تعریف کرده ام تعجب کرده .
من می تونستم بپرستمش ! .
ببینین چه آدمین خوبی دارین 😓
تند تند براتون میزاره .
اگه این پارت لایک نخوره ، دیگه فیک نمیزارم 🥲😓😭
۴.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.