fake kook
fake kook
part*³⁷
از دید ا.ت
رو تختم دراز کشیده بودم داشتم کم کم اشک میریختم و به امروز فک میکردم
کوک: گفتم که تصمیمو گرفتم
ا.ت: جونگکوک صبر کن
کوک: نه ا.ت ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
ا.ت: چرا نمیتونیم
کوک: من هیچوقت دوستت نداشتم فقط میخواستم به دوستام ثابت کنم
ا.ت: چیو میخواستی ثابت کنی ها چیو اصلا همین الان برو نمیخوام یک دقیقه هم ببینمت برو
کوک: ا.ت
ا.ت: اسم منو به زبونت نیار اینو میگم بروووووووو نمیخوام ببینمتتتتتتتت
حال
از دید کوک
کوک: جینوس خوابت برد
جینوس: خووخخخ پیششششش😴
کی خوابت برد بلند شدم یه نگاهی به گوشیم کردم چشمم به صفحه گوشیم افتاد عکس خودمو ا.ت رو دیدم چشمام پراز اشک شد رفتم تو گالریم به همه ی عکسایی که خودمو ا.ت باهم انداختیم نگاه کردم اشک میریختم
فردا
از دید ا.ت
بعد از شنیدن حرف پدر و مادرم با گریه سریع رفتم بیرون پیش جونگکوک
ایفون زدم
جینوس: سلام ا.ت
ا.ت: کسی پیشتون هست؟
جینوس: نه فقط خودمو جونگکوکیم
ا.ت: خب بیام داخل؟
جینوس: اره بیا
ا.ت: باشه
رفتم داخل
ا.ت: کجاست؟
جینوس: کی؟
ا.ت: جونگکوک
جینوس: تو اتاقشه
سریع رفتم پیشش
ا.ت: خیلی راحتی فک کنم خوشحالیی
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: فک کردی من نمیفهمم ها مگه از قبل اونم دوست داشتی یا نه میخواستی باز به دوستات ثابت کنی
کوک: یه لحظه اروم باش ببینم چی شده
ا.ت: نه تو گوش بده چرا منو بازی دادی
کوک: بیا یه لحظه بشین
رفت بیرون
کوک: جینوس یه لیوان اب بده
جینوس: بیا
کوک: ا.ت بیا این اب بخور یکم اروم باش بگو ببینم چی شده
ا.ت: یعنی تو نمیدونی
کوک: نه نمیدونم واقعا نمیدونم چیشده
ا.ت: ازدواج خودتو با لویی نمیدونی
#کوک
#فیک
#سناریو
part*³⁷
از دید ا.ت
رو تختم دراز کشیده بودم داشتم کم کم اشک میریختم و به امروز فک میکردم
کوک: گفتم که تصمیمو گرفتم
ا.ت: جونگکوک صبر کن
کوک: نه ا.ت ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
ا.ت: چرا نمیتونیم
کوک: من هیچوقت دوستت نداشتم فقط میخواستم به دوستام ثابت کنم
ا.ت: چیو میخواستی ثابت کنی ها چیو اصلا همین الان برو نمیخوام یک دقیقه هم ببینمت برو
کوک: ا.ت
ا.ت: اسم منو به زبونت نیار اینو میگم بروووووووو نمیخوام ببینمتتتتتتتت
حال
از دید کوک
کوک: جینوس خوابت برد
جینوس: خووخخخ پیششششش😴
کی خوابت برد بلند شدم یه نگاهی به گوشیم کردم چشمم به صفحه گوشیم افتاد عکس خودمو ا.ت رو دیدم چشمام پراز اشک شد رفتم تو گالریم به همه ی عکسایی که خودمو ا.ت باهم انداختیم نگاه کردم اشک میریختم
فردا
از دید ا.ت
بعد از شنیدن حرف پدر و مادرم با گریه سریع رفتم بیرون پیش جونگکوک
ایفون زدم
جینوس: سلام ا.ت
ا.ت: کسی پیشتون هست؟
جینوس: نه فقط خودمو جونگکوکیم
ا.ت: خب بیام داخل؟
جینوس: اره بیا
ا.ت: باشه
رفتم داخل
ا.ت: کجاست؟
جینوس: کی؟
ا.ت: جونگکوک
جینوس: تو اتاقشه
سریع رفتم پیشش
ا.ت: خیلی راحتی فک کنم خوشحالیی
کوک: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: فک کردی من نمیفهمم ها مگه از قبل اونم دوست داشتی یا نه میخواستی باز به دوستات ثابت کنی
کوک: یه لحظه اروم باش ببینم چی شده
ا.ت: نه تو گوش بده چرا منو بازی دادی
کوک: بیا یه لحظه بشین
رفت بیرون
کوک: جینوس یه لیوان اب بده
جینوس: بیا
کوک: ا.ت بیا این اب بخور یکم اروم باش بگو ببینم چی شده
ا.ت: یعنی تو نمیدونی
کوک: نه نمیدونم واقعا نمیدونم چیشده
ا.ت: ازدواج خودتو با لویی نمیدونی
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۵.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.