حس و حال فراموشی قسمت (۱۸)
حس و حال فراموشی قسمت (۱۸)
بعد از مدتی آروم شدم و جایی نشستم.
دلم میخواست به خونه برگردم اما از طرفی هم من دل مین_سو رو شکستم و این عذاب وجدان نمیزاره که به خونه برم.
اما باید برم و از مین_سو معذرت خواهی کنم.
بلند شدم و به خونه رفتم اما مین_سو خونه نبود.
وارد خونه شدم ،متوجه شدم که چیزی رو میز گذاشته شده.
جلوتر رفتم،دیدم که هدیه ای نسبتا بزرگ روی میز هست و چیزی روی آن نوشته شده.
(جی_هون تولدت مبارک)
بعد از مدتی آروم شدم و جایی نشستم.
دلم میخواست به خونه برگردم اما از طرفی هم من دل مین_سو رو شکستم و این عذاب وجدان نمیزاره که به خونه برم.
اما باید برم و از مین_سو معذرت خواهی کنم.
بلند شدم و به خونه رفتم اما مین_سو خونه نبود.
وارد خونه شدم ،متوجه شدم که چیزی رو میز گذاشته شده.
جلوتر رفتم،دیدم که هدیه ای نسبتا بزرگ روی میز هست و چیزی روی آن نوشته شده.
(جی_هون تولدت مبارک)
۲۱۲
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.