مها::::::::
مها::::::::
صدای موتور اتوبوس داشت دیوونه ام می کرد . دیشب بخاطر امتحان فقط دو ساعت خوابیدم.
صبحانه نخورده بودمو 3 ساعت سر جلسه فسفر سوزوندم . دیگه واقعا کم آوردم.
اما این آخرین امتحان بود. ترم چهار هم تموم شد و دو سال تا زندگی مستقل من مونده فقط...
تنها چیزی که سر پام نگه میداره همینه...
"
پس کی میرسیم
سرمو گرفتم تو دستمو شقیقه هامو دست کشیدم. زیر لب گفتم "
رویا دست گذاشت پشتمو گفت " سردرد؟"
"اوهوم"
"خنگی دیگه به خودت فشار میاری . "
مجبور بودم. زندگی من با همه فرق داره. وقتی خانواده و پشتوانه ای نداری مجبوری ...
مجبورم رویا. اول نباشم بورس تحصیلیمو میگیرن "
"
"
" میگم خنگی نگو نه. دنیارو میتونی داشته باشی اما بورس رو چسبیدی
میدونستم منظور رویا پیشنهاد ازدواج سهرابه . برا یه دختر پرورشگاهی مثل من که همیشه
تنهایی و بی پولی بزرگترین مشکل زندگیم بوده، پیشنهاد ازدواج سهراب مثل یه در به سمت
بهشته. اما من اینو نمیخوام.
"رویا سهراب از رو ترحم منو میخواد"
"ترحم ؟ مها تو واقعا کم داری . یه نگاه تو آینه بنداز . کیه تو رو نخواد ؟ میدونم االن میگی
همه چی ظاهر نیست . اما سهرابم ازت شناخت داره . کی بهتر از تو آخه ؟"
حالم از این بحث بهم میخورد از دو هفته پیش که سهراب پیشنهاد داد رویا منو کچل کرده و
ول نمیکنه. دستامو نگاه کردمو گفتم "نمیدونم .رویا به خدا من حسی بهش ندارم..."
پرید وسط حرفمو گفت " حاال اونو بیخیال. با من میای ؟"
وای نه...کاش برگرده سر بحث سهراب. این قضیه تعطیلات تابستون شده بالی جونم. سه ماهه
مخ منو خورده و هیچ رقمه بیخیال نشده.
صدای موتور اتوبوس داشت دیوونه ام می کرد . دیشب بخاطر امتحان فقط دو ساعت خوابیدم.
صبحانه نخورده بودمو 3 ساعت سر جلسه فسفر سوزوندم . دیگه واقعا کم آوردم.
اما این آخرین امتحان بود. ترم چهار هم تموم شد و دو سال تا زندگی مستقل من مونده فقط...
تنها چیزی که سر پام نگه میداره همینه...
"
پس کی میرسیم
سرمو گرفتم تو دستمو شقیقه هامو دست کشیدم. زیر لب گفتم "
رویا دست گذاشت پشتمو گفت " سردرد؟"
"اوهوم"
"خنگی دیگه به خودت فشار میاری . "
مجبور بودم. زندگی من با همه فرق داره. وقتی خانواده و پشتوانه ای نداری مجبوری ...
مجبورم رویا. اول نباشم بورس تحصیلیمو میگیرن "
"
"
" میگم خنگی نگو نه. دنیارو میتونی داشته باشی اما بورس رو چسبیدی
میدونستم منظور رویا پیشنهاد ازدواج سهرابه . برا یه دختر پرورشگاهی مثل من که همیشه
تنهایی و بی پولی بزرگترین مشکل زندگیم بوده، پیشنهاد ازدواج سهراب مثل یه در به سمت
بهشته. اما من اینو نمیخوام.
"رویا سهراب از رو ترحم منو میخواد"
"ترحم ؟ مها تو واقعا کم داری . یه نگاه تو آینه بنداز . کیه تو رو نخواد ؟ میدونم االن میگی
همه چی ظاهر نیست . اما سهرابم ازت شناخت داره . کی بهتر از تو آخه ؟"
حالم از این بحث بهم میخورد از دو هفته پیش که سهراب پیشنهاد داد رویا منو کچل کرده و
ول نمیکنه. دستامو نگاه کردمو گفتم "نمیدونم .رویا به خدا من حسی بهش ندارم..."
پرید وسط حرفمو گفت " حاال اونو بیخیال. با من میای ؟"
وای نه...کاش برگرده سر بحث سهراب. این قضیه تعطیلات تابستون شده بالی جونم. سه ماهه
مخ منو خورده و هیچ رقمه بیخیال نشده.
۱.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.