زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ²
♡این فیک شیپ نیست!♡
وارد اتاق ملکه شدم و تعظیمی کردم.
ملکه: یانگهی تویی؟
یانگهی: بله ملکهی من
ملکه: پس زود باش. اتاق رو تمیز کن.
《و از اونجایی که من خدمتکار قصر بودم پس وظیفم بود. و شروع کردم به تمیز کردن اتاق ملکه جیسو》
در حال تمیز کردن بودم که خانم لی اعلام ورود اعلاحضرت جونگکوک رو داد
و منم بلد شدم و تعظیم کردم
خ.لی: ملکهی من....اعلاحضرت جونگکوک وارد میشون
کوک: مادر
ملکه: سلام پسرم، چیزی شده این وقت روز اومدی اینجا؟
کوک: اومدم که.....
《که جونگکوک چشمش خورد به یانگهی》
کوک: یانگهی....اینجا چیکار میکنی؟
ات: اومدم اتاق ملکه رو تمیز کنم
ملکه: پسرم، تو این دختر رو میشناسی؟
کوک: مامان یانگهی خواهر تهیونگ هست. دوست بچگیم
ملکه: واقعا؟ خیلی وقته تهیونگ رو ندیدم...بهش بگو هروقت وقت داشت بهم یه سر بزنه
کوک: چشم مادر
ملکه: حالا خودت واسه چی اومدی اینجا؟
کوک: فقط اومدم حالتون رو بپرسم....نمیدونم چرا یکدفعه نگرانتون شدم
ملکه: اما من حالم خوبه. نگران نباش
کوک: مادر این روز ها خیلی ضعیف شدید! میترسم بلایی که سر مادربزرگ اومد سر شما هم بیاد
ملکه: نگران نباش من چیزیم نمیشه. توهم برو به کارهات برس اینطوری عقب میمونی!
کوک: چشم مادر...یانگهی....مواظب مامانم باش
یانگهی: چشم عالیجناب
《بعد از رفتن جناب جونگکوک دوباره مشغول تمیز کردن اتاق ملکه شدم. که بلاخره تموم شد و تعظیم کردم و رفتم بیرون》
خ.لی: خرابکاری که نکردی؟
یانگهی: نه خانمم...من حواسم به همه چیز هست
خ.لی: خیله خوب....حالا برو
یانگهی: چشم
رفتم کنار دریاچه
اونجا جایی بود که همیشه ازش خوشم میومد و بهم .... آرامش میداد♡
محو تماشای اون منظرهی زیبا شده بودم که......
یه دفعه که مرغ پرید بهم و منم از ترس جیغ زدم!
برگشتم دیدم تهیونگ داره بهم میخنده!
یانگهی: کار تو بودد؟
تهیونگ: خوب آره .... غیر از من کی تو رو اذیت میکنههه؟
یانگهی: پسرهی.....
تهیونگ: اووو میخوای فحش بدی؟ اما یادت نره تو داری با کیم تهیونگ عضو گاردسلطنتی حرف میزنی!
《نمیدونم چجوری خشمم رو سرش خالی کنم! بنابراین یه چوب برداشتم و افتادم دنبالش》
یانگهی: وایسا ببینممم
مثل سگ و گربه داشتیم دنبال هم میدویدم که کسی صدامون زد.......
کامنت بزارید بیشتر خوشحال میشممم🥲
نظرتون رو میخوام بگیدددد
اولش زیاد جالب نیست از وقتی جالب میشه که بفهمن خواهر و برادر نیستن پس یه کوشولو صبر کنید♡
#تابع_قوانین_ویسگون
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریوفیک
part ²
♡این فیک شیپ نیست!♡
وارد اتاق ملکه شدم و تعظیمی کردم.
ملکه: یانگهی تویی؟
یانگهی: بله ملکهی من
ملکه: پس زود باش. اتاق رو تمیز کن.
《و از اونجایی که من خدمتکار قصر بودم پس وظیفم بود. و شروع کردم به تمیز کردن اتاق ملکه جیسو》
در حال تمیز کردن بودم که خانم لی اعلام ورود اعلاحضرت جونگکوک رو داد
و منم بلد شدم و تعظیم کردم
خ.لی: ملکهی من....اعلاحضرت جونگکوک وارد میشون
کوک: مادر
ملکه: سلام پسرم، چیزی شده این وقت روز اومدی اینجا؟
کوک: اومدم که.....
《که جونگکوک چشمش خورد به یانگهی》
کوک: یانگهی....اینجا چیکار میکنی؟
ات: اومدم اتاق ملکه رو تمیز کنم
ملکه: پسرم، تو این دختر رو میشناسی؟
کوک: مامان یانگهی خواهر تهیونگ هست. دوست بچگیم
ملکه: واقعا؟ خیلی وقته تهیونگ رو ندیدم...بهش بگو هروقت وقت داشت بهم یه سر بزنه
کوک: چشم مادر
ملکه: حالا خودت واسه چی اومدی اینجا؟
کوک: فقط اومدم حالتون رو بپرسم....نمیدونم چرا یکدفعه نگرانتون شدم
ملکه: اما من حالم خوبه. نگران نباش
کوک: مادر این روز ها خیلی ضعیف شدید! میترسم بلایی که سر مادربزرگ اومد سر شما هم بیاد
ملکه: نگران نباش من چیزیم نمیشه. توهم برو به کارهات برس اینطوری عقب میمونی!
کوک: چشم مادر...یانگهی....مواظب مامانم باش
یانگهی: چشم عالیجناب
《بعد از رفتن جناب جونگکوک دوباره مشغول تمیز کردن اتاق ملکه شدم. که بلاخره تموم شد و تعظیم کردم و رفتم بیرون》
خ.لی: خرابکاری که نکردی؟
یانگهی: نه خانمم...من حواسم به همه چیز هست
خ.لی: خیله خوب....حالا برو
یانگهی: چشم
رفتم کنار دریاچه
اونجا جایی بود که همیشه ازش خوشم میومد و بهم .... آرامش میداد♡
محو تماشای اون منظرهی زیبا شده بودم که......
یه دفعه که مرغ پرید بهم و منم از ترس جیغ زدم!
برگشتم دیدم تهیونگ داره بهم میخنده!
یانگهی: کار تو بودد؟
تهیونگ: خوب آره .... غیر از من کی تو رو اذیت میکنههه؟
یانگهی: پسرهی.....
تهیونگ: اووو میخوای فحش بدی؟ اما یادت نره تو داری با کیم تهیونگ عضو گاردسلطنتی حرف میزنی!
《نمیدونم چجوری خشمم رو سرش خالی کنم! بنابراین یه چوب برداشتم و افتادم دنبالش》
یانگهی: وایسا ببینممم
مثل سگ و گربه داشتیم دنبال هم میدویدم که کسی صدامون زد.......
کامنت بزارید بیشتر خوشحال میشممم🥲
نظرتون رو میخوام بگیدددد
اولش زیاد جالب نیست از وقتی جالب میشه که بفهمن خواهر و برادر نیستن پس یه کوشولو صبر کنید♡
#تابع_قوانین_ویسگون
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریوفیک
۱۳.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.