از زبان نویسنده:
از زبان نویسنده:
خیره شده بود به چویا گفت:ام ام چویا من من دوپلایم من دوسبیعفبا.
چویا:چی😐
دازای باخجالت گفت:ولش کن😶راستی حالت بهتره
&کمی قبل&
تاچیهارا:دازای بزار برم تو 😟
دازای :نه اجازا نداری فهمیدی😡
(نویسنده:از آنجایی که من بسیار کرم دارم و پارت قبل هم گفتم شخصیت هارو معرفی نکردم اما میگم تاچیهارا و دازای هر دو چویا رو بسیاری
دوست دارن....چه زیبا من چقدر خوبم آخی برم دیگه سرجام😐)
زمان حال &
تاچیهارا بیرون با نگرانی قدم میزد و داشت باخودش حرف میزنه و در تنهایی هایش غرغر
میگرد تاچیهارا:دازای دازای دازای دازای دازاییییییی دازاااااییییی میکشمت میگشت میییییککککشششمممممتتت
زیر لب)
دازای :تاچیهارا چیزی گفتی
در اتاقو بست و به طرف تاچیهارا رفت
تاچیهارا:نه اتفاقی نیوفتاده 🙄🙄
دازای رفت تا دارو های چویا که دکتر گفته بود رو بگیره
تاچیهارا رفت سمت اتاق چویا
در زد ورفت داخل
تاچیهارا :سلام چویا حالت خوبه(باخنده)
چویا :آره....خوبم🤨
چیزی شده
(نویسنده:من دارم زیاد حرف میزنم اما باید اینم بگم *این علامت یعنی داره باخودش حرف میزنه )
*چویا:اینو دازای چرا انقدر امروز نگران مننه
تاچیهارا :ام چویا.....
_______راستی اندف پشته گوش ميندازم اما وفع ی بعد باید لایکا به ۵تا برسه تاپارت بدم
این پارت طولانی بود چون دیگه دیر پارت میدم😄
خیره شده بود به چویا گفت:ام ام چویا من من دوپلایم من دوسبیعفبا.
چویا:چی😐
دازای باخجالت گفت:ولش کن😶راستی حالت بهتره
&کمی قبل&
تاچیهارا:دازای بزار برم تو 😟
دازای :نه اجازا نداری فهمیدی😡
(نویسنده:از آنجایی که من بسیار کرم دارم و پارت قبل هم گفتم شخصیت هارو معرفی نکردم اما میگم تاچیهارا و دازای هر دو چویا رو بسیاری
دوست دارن....چه زیبا من چقدر خوبم آخی برم دیگه سرجام😐)
زمان حال &
تاچیهارا بیرون با نگرانی قدم میزد و داشت باخودش حرف میزنه و در تنهایی هایش غرغر
میگرد تاچیهارا:دازای دازای دازای دازای دازاییییییی دازاااااییییی میکشمت میگشت میییییککککشششمممممتتت
زیر لب)
دازای :تاچیهارا چیزی گفتی
در اتاقو بست و به طرف تاچیهارا رفت
تاچیهارا:نه اتفاقی نیوفتاده 🙄🙄
دازای رفت تا دارو های چویا که دکتر گفته بود رو بگیره
تاچیهارا رفت سمت اتاق چویا
در زد ورفت داخل
تاچیهارا :سلام چویا حالت خوبه(باخنده)
چویا :آره....خوبم🤨
چیزی شده
(نویسنده:من دارم زیاد حرف میزنم اما باید اینم بگم *این علامت یعنی داره باخودش حرف میزنه )
*چویا:اینو دازای چرا انقدر امروز نگران مننه
تاچیهارا :ام چویا.....
_______راستی اندف پشته گوش ميندازم اما وفع ی بعد باید لایکا به ۵تا برسه تاپارت بدم
این پارت طولانی بود چون دیگه دیر پارت میدم😄
۴۳۱
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.