عشق و غرور p35
سرمو بردم جلوتر ولی باز هم گرمایی که به گردنم میخورد اذیتم میکرد
صبر کن ببینم من کجام؟
همه چی به ذهنم خطور کرد...یهو از چشمامو باز کردم و برگشتم
ديروز از شدت خستگی تو اتاق خانزاده خوابم برده و اون سرشو تو موهام برده و خوابیده
خواستم پاشم که صدای خواب آلودشو شنیدم:
_اینقدر تکون نخور بخواب
_بیداری؟
پلکاشو از هم باز کرد:
_مگه میزاری بخوابم
_تو عین بختک چسبیده بودی به من
_تو رو تخت من خوابیده بودی
کم آوردم ...لعنت به این حواس پرتی
چیزی نگفتم که گفت:
_تصمیمت چیه
مگه راه دیگه ای هم براش گذاشته ...مرگ یبار شیون یبار زنش میشم
اروم لب زدم:
_قبوله ..زنت میشم
چشماش برق زد و بلند شد .
اولین باری که زنش شدم رختم سر تا پا سفید بود...ولی بختم سیاه
الان که سر تا پام سیاه ، بختم چه رنگی میشه؟!
از محضر اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم:
_شناسنامه هارو برداشتی؟
اسم شناسنامه میومد حس میکردم روح از تنم میره
سری تکون دادم:
_اره برداشتم
نا گفته های زیادی بین ماست...ناگفته هایی که بهتره همون نگفته بمونه
یکیش اینه که منو دانیار هیچ وقت عقد نکردیم
فقط جهت راحتی صیغه بودیم
اون اصرار داشت رسمیش کنیم اما من راضی نمیشدم
همیشه بهش میگفتم ک تو با عشق و علاقه با من نیستی پس صیغه میکنیم تا روزی که به کسی علاقه پیدا کنی و با اون ازدواج کنی
حیف..حیف که عمرش کفاف داماد شدن رو نداد
بغضم رو قورت دادم و به بیرون خیره شدم .
صبر کن ببینم من کجام؟
همه چی به ذهنم خطور کرد...یهو از چشمامو باز کردم و برگشتم
ديروز از شدت خستگی تو اتاق خانزاده خوابم برده و اون سرشو تو موهام برده و خوابیده
خواستم پاشم که صدای خواب آلودشو شنیدم:
_اینقدر تکون نخور بخواب
_بیداری؟
پلکاشو از هم باز کرد:
_مگه میزاری بخوابم
_تو عین بختک چسبیده بودی به من
_تو رو تخت من خوابیده بودی
کم آوردم ...لعنت به این حواس پرتی
چیزی نگفتم که گفت:
_تصمیمت چیه
مگه راه دیگه ای هم براش گذاشته ...مرگ یبار شیون یبار زنش میشم
اروم لب زدم:
_قبوله ..زنت میشم
چشماش برق زد و بلند شد .
اولین باری که زنش شدم رختم سر تا پا سفید بود...ولی بختم سیاه
الان که سر تا پام سیاه ، بختم چه رنگی میشه؟!
از محضر اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم:
_شناسنامه هارو برداشتی؟
اسم شناسنامه میومد حس میکردم روح از تنم میره
سری تکون دادم:
_اره برداشتم
نا گفته های زیادی بین ماست...ناگفته هایی که بهتره همون نگفته بمونه
یکیش اینه که منو دانیار هیچ وقت عقد نکردیم
فقط جهت راحتی صیغه بودیم
اون اصرار داشت رسمیش کنیم اما من راضی نمیشدم
همیشه بهش میگفتم ک تو با عشق و علاقه با من نیستی پس صیغه میکنیم تا روزی که به کسی علاقه پیدا کنی و با اون ازدواج کنی
حیف..حیف که عمرش کفاف داماد شدن رو نداد
بغضم رو قورت دادم و به بیرون خیره شدم .
۱۰.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.