وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
پارت ³
ک گف
× بابا هرچی میخای بهم بگی بگو من تحمل میکنم ولی سر مامان داد نزن اون خیلی خوبه خیلی مهربونه همیشه هوای هممونو داشته همیشه سعی میکنه همرو شاد نگه داره تمام تلاششو میکنه ک حال هممون خوب باشه ولی هیچ کس قدرشو نمیدونه مامان خیلی زود دلش میشکنه لطفن سرش داد نزن
_ من الان ب مامانت کاری ندارم تویی ک ابرویه منو بردی
+ جین بسه این اتفاقات برا همه میوفته
_ تو دخالت نکن ات
× میخای از فردا برم بگم من بچه کیم سوک جین نیستم ؟
_ نگفتم ی همچین کار بکنی
٪ بابایی بسه تیده ببین چگد داداشی و مامانی نالاحتن منم نالاحتم
_ عایش خیله خب
٪ بابایی
_ جانم دخترم
٪ میشه امروز بیرون بیرون
_ چرا
٪ آخه داداشی دلش ترفته
_ کی همچین حرفی زده
٪ مامانی گفتش ک داداشیم نالاحته
_ مامانیت خیلی وقتا پشت داداشت بوده و داداشتم چیزیش نیس
٪ ولی بابایی
رف تو اتاق و درو محکم بست
+ باک هیون بیا زخماتو پانسمان کنم
× مامان معذرت میخام
+ چرا پسرم
× من باعث شدم ک بابا با شماها هم دعوا کنه
+ نه پسرم تو باعث نشدی بابات فق یکم عصبیه نمیدونم سر چی باید باهاش حرف بزنم
× ممنونم مامان
+ چرا
× همیشه وقتی ناراحتم و حالم بده هیچ کس نمیفهمه ولی تو میای پیشم و باهام حرف میزنی با بغلات وحرفات ارومم میکنی و بم امید میدی من عاشقتم مامان تو ب خاطر من خیلی سختی ها کشیدی ممنونم
با حرفاش بی اختیار اشکام ب سمت گونم هدایت شد با دیدن اشکام خودشو تو بغلم جا داد منم بغلش کردم و از ته دلم خوشحال بودم ک ی همچین پسری دارم ک انقد پشتمه و نگرانمه حرفایی ک ب جین زد حقیقت بود خیلی شبا ب خاطرش تا صب گریه کرده بودم چون هیچ کس خوبی هامو نمیدید ولی متوجه شدم ک باک هیون تمام مدت حواسش بهم بوده با این سنش خیلی بیشتر میفهمه یجی با دیدن منو داداشش دوید و اومد سمتمون و اومد و بغلمون کرد
٪ منم پیشتونم خانواده من
هر دو مون زدیم زیر خنده
زخمای باک هیون رو پانسمان کردم رف لباساشو عوض کرد و اومد کنار یجی نشست و باهم تلویزیون دیدن منم تا موقع میز رو چیدم
+ بچه ها ناهار حاضره
× باشه مامان
٪ اومدیم مامانی
رفتم تو اتاق مشترکمون جین رو تخت دراز کشیده بود
+ عام .. ناهار حاضره
_ باشه میام
و.......
ک گف
× بابا هرچی میخای بهم بگی بگو من تحمل میکنم ولی سر مامان داد نزن اون خیلی خوبه خیلی مهربونه همیشه هوای هممونو داشته همیشه سعی میکنه همرو شاد نگه داره تمام تلاششو میکنه ک حال هممون خوب باشه ولی هیچ کس قدرشو نمیدونه مامان خیلی زود دلش میشکنه لطفن سرش داد نزن
_ من الان ب مامانت کاری ندارم تویی ک ابرویه منو بردی
+ جین بسه این اتفاقات برا همه میوفته
_ تو دخالت نکن ات
× میخای از فردا برم بگم من بچه کیم سوک جین نیستم ؟
_ نگفتم ی همچین کار بکنی
٪ بابایی بسه تیده ببین چگد داداشی و مامانی نالاحتن منم نالاحتم
_ عایش خیله خب
٪ بابایی
_ جانم دخترم
٪ میشه امروز بیرون بیرون
_ چرا
٪ آخه داداشی دلش ترفته
_ کی همچین حرفی زده
٪ مامانی گفتش ک داداشیم نالاحته
_ مامانیت خیلی وقتا پشت داداشت بوده و داداشتم چیزیش نیس
٪ ولی بابایی
رف تو اتاق و درو محکم بست
+ باک هیون بیا زخماتو پانسمان کنم
× مامان معذرت میخام
+ چرا پسرم
× من باعث شدم ک بابا با شماها هم دعوا کنه
+ نه پسرم تو باعث نشدی بابات فق یکم عصبیه نمیدونم سر چی باید باهاش حرف بزنم
× ممنونم مامان
+ چرا
× همیشه وقتی ناراحتم و حالم بده هیچ کس نمیفهمه ولی تو میای پیشم و باهام حرف میزنی با بغلات وحرفات ارومم میکنی و بم امید میدی من عاشقتم مامان تو ب خاطر من خیلی سختی ها کشیدی ممنونم
با حرفاش بی اختیار اشکام ب سمت گونم هدایت شد با دیدن اشکام خودشو تو بغلم جا داد منم بغلش کردم و از ته دلم خوشحال بودم ک ی همچین پسری دارم ک انقد پشتمه و نگرانمه حرفایی ک ب جین زد حقیقت بود خیلی شبا ب خاطرش تا صب گریه کرده بودم چون هیچ کس خوبی هامو نمیدید ولی متوجه شدم ک باک هیون تمام مدت حواسش بهم بوده با این سنش خیلی بیشتر میفهمه یجی با دیدن منو داداشش دوید و اومد سمتمون و اومد و بغلمون کرد
٪ منم پیشتونم خانواده من
هر دو مون زدیم زیر خنده
زخمای باک هیون رو پانسمان کردم رف لباساشو عوض کرد و اومد کنار یجی نشست و باهم تلویزیون دیدن منم تا موقع میز رو چیدم
+ بچه ها ناهار حاضره
× باشه مامان
٪ اومدیم مامانی
رفتم تو اتاق مشترکمون جین رو تخت دراز کشیده بود
+ عام .. ناهار حاضره
_ باشه میام
و.......
۱۰.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.