داستان درسته ساده ام اما مریمم
داستان درسته ساده ام اما مریمم
قسمت یازدهم
پالتوم رو برداشتم معین همون موقع سر رسید ...سلام کرد و گفت جایی میری سیاوش؟؟…گفتم اره با فرگل قراره بریم دربند, اگه کاری داری باشه واسه بعد ...گفت کاری که نداشتم فقط خواستم بگم ختم پدر مهندس جلیلی امروزه ...گفتم معین جان خودت برو من دیگه امروز تا اخر شب در خدمت فرگلم...خندید گفت اهان پس امروز نامزد بازیه؟…چشمک زدم گفتم اررره!!!!
……………………
مریم
تمام حرفای سزاوار و مدیر رو میشنیدم...پس اسم مدیر سیاوش بود!!!""سیاوش شریف"...پس اقا قراره کار رو بپیچونه بره نامزد بازی...چه آره محکمی هم گفت!!!...
…………………………
برای خونه کمی خرید کردم خیلی وقت بود که یخچال خالی بود و چیزی توش پیدا نمیشد...رسیدم جلو در خونه...باز زن های بیکار کوچه جلو در خونه اختر خانم جمع شده بودن,چقد تابلو بود که داشتن غیبت منو میکردن!!اینو از چادرهایی که جلو دهنشون گرفته بودن فهمیدم,حتما با خودشون میگفتن دختره هنوز از زندان در نیومده چه زود کار پیدا کرده!!!یا شایدم داشتن درباره تک تک خریدهام نظر میدادن...تو این سرما چه حالی داشتن واسه غیبت کردن!!!
.......................
سیاوش
هوا بیش از اندازه سرد بود...فرگل حسابی تو قیافه بود...باهاش شوخی میکردم تا شاید کمی بهتر شه...شوخی هام اثر کرد کم کم یخش اب شد حالا دیگه میخندید...خسته شده بودم اما اون ازم میخواست بیشتر باهم قدم بزنیم...دستام از سرما بی حس شده بود...یاد طاهر پور افتادم حتما اونم دستاش از شدت سرما بی حس میشد که با شوفاژ گرمشون میکرد...
..………………………
بعد از دربند با فرگل به یک رستوران رفتیم...خیلی خسته بودم زود سفارش غذامون اماده شد ...مشغول سالاد بودم فرگل از همه جا حرف میزد تا اینکه گفت سیاوش پس کی بریم سره زندگیمون؟!!…مات زده نگاهش کردم توقع این سوال رو نداشتم…نمیدونستم چی بگم از طرفی هم نمیخواستم چیزی بگم که باز دلخوری به وجود بیاد فقط گفتم فرگل جان عجله نکن من خیلی در گیرم بزار باشه به وقتش...اونم چیزی نگفت
......................
رو تختم دراز کشیدم...به حرفای فرگل فکر میکردم شاید حق با اون بود من باید تصمیمم رو میگرفتم...دو راهی سختی بود من باید جدی تر فکر میکردم باید بین خواستن یا نخواستن فرگل یکی رو انتخاب میکردم!!!!!
ادامه دارد..
قسمت یازدهم
پالتوم رو برداشتم معین همون موقع سر رسید ...سلام کرد و گفت جایی میری سیاوش؟؟…گفتم اره با فرگل قراره بریم دربند, اگه کاری داری باشه واسه بعد ...گفت کاری که نداشتم فقط خواستم بگم ختم پدر مهندس جلیلی امروزه ...گفتم معین جان خودت برو من دیگه امروز تا اخر شب در خدمت فرگلم...خندید گفت اهان پس امروز نامزد بازیه؟…چشمک زدم گفتم اررره!!!!
……………………
مریم
تمام حرفای سزاوار و مدیر رو میشنیدم...پس اسم مدیر سیاوش بود!!!""سیاوش شریف"...پس اقا قراره کار رو بپیچونه بره نامزد بازی...چه آره محکمی هم گفت!!!...
…………………………
برای خونه کمی خرید کردم خیلی وقت بود که یخچال خالی بود و چیزی توش پیدا نمیشد...رسیدم جلو در خونه...باز زن های بیکار کوچه جلو در خونه اختر خانم جمع شده بودن,چقد تابلو بود که داشتن غیبت منو میکردن!!اینو از چادرهایی که جلو دهنشون گرفته بودن فهمیدم,حتما با خودشون میگفتن دختره هنوز از زندان در نیومده چه زود کار پیدا کرده!!!یا شایدم داشتن درباره تک تک خریدهام نظر میدادن...تو این سرما چه حالی داشتن واسه غیبت کردن!!!
.......................
سیاوش
هوا بیش از اندازه سرد بود...فرگل حسابی تو قیافه بود...باهاش شوخی میکردم تا شاید کمی بهتر شه...شوخی هام اثر کرد کم کم یخش اب شد حالا دیگه میخندید...خسته شده بودم اما اون ازم میخواست بیشتر باهم قدم بزنیم...دستام از سرما بی حس شده بود...یاد طاهر پور افتادم حتما اونم دستاش از شدت سرما بی حس میشد که با شوفاژ گرمشون میکرد...
..………………………
بعد از دربند با فرگل به یک رستوران رفتیم...خیلی خسته بودم زود سفارش غذامون اماده شد ...مشغول سالاد بودم فرگل از همه جا حرف میزد تا اینکه گفت سیاوش پس کی بریم سره زندگیمون؟!!…مات زده نگاهش کردم توقع این سوال رو نداشتم…نمیدونستم چی بگم از طرفی هم نمیخواستم چیزی بگم که باز دلخوری به وجود بیاد فقط گفتم فرگل جان عجله نکن من خیلی در گیرم بزار باشه به وقتش...اونم چیزی نگفت
......................
رو تختم دراز کشیدم...به حرفای فرگل فکر میکردم شاید حق با اون بود من باید تصمیمم رو میگرفتم...دو راهی سختی بود من باید جدی تر فکر میکردم باید بین خواستن یا نخواستن فرگل یکی رو انتخاب میکردم!!!!!
ادامه دارد..
۴.۲k
۰۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.