𝐃𝐢𝐟𝐟𝐢𝐜𝐮𝐥𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞, 𝐩𝐚𝐫𝐭 ۱۱
( عشق دشوار پارت ۱۱ )
جیمین و تهیونگ رفتن نمیدونم چرا خیلی احساس خستگی میکردم برای همین رفتم یه دوش بگیرم از حموم اومدم بیرون که یادم اومد اینجا خونه تهیونگه و من لباسی ندارم بپوشم لباسای خودمم وقتی تو حموم بودم خدمتکار اومد گذاشت تو رخت چرکا و برد
+اوفففف الان چیکار کنم از دست تو جینا
داشتم همونطوری با حوله که دور خودم پیچیده بود اینطرف و اونطرف میرفتم و فکر میکردم چیکار کنم که یهو در باز و شد و تهیونگ اومد داخل تهیونگ سریع برگشت و پشتشو کرد به من منم از خجالت آب شده بودم
_ببخشید الان میرم بیرون
+نه نههه یه لحظه وایسا ولی برنگرد باشه ؟
_باشه بر نمیگردم
+میگم من الان هیچ لباسی ندارم بپوشم چیکار کنم
_خب یه دست از لباسای منو بپوش
+باشه
_من برم ؟
+میشه یه دست از لباسای خودت بدی بعد بری
_اره یه لحظه صبر کن
تهیونگ رفت سمت کمدش و یه تیشرت و شلوار برداشت گرفت سمت جینا
_خب بیا
+ممنون
_(لبخند) (بچه ها تهیونگ سرش رو انداخته پایین)
_من دیگه برم تو هم لباست رو بپوش و بیا
+باشه
تهیونگ رفت و منم لباسایی که داده بود رو پوشیدم و تو آینه به خودم یه نگاه انداختم یه تیشرت سیاه رنگ بود و با یه شلوار مشکی رنگ ساده تیشرتش برام خیلی بزرگ و گشاد بود و تا زیر باسنم میومد شلوارم برای اینکه نیفته بندش رو محکم بستم و رفتم پایین
تهیونگ و جیمین داشتن صبحونه میخوردن منم رفتم نشستم جیمین یه نگاهی بهم انداخت و گفت :
&اینا چیه پوشیدی ؟
+خب من یادم رفته بود که خونه خودمون نیستیم و و طبق عادتم رفتم حموم وقتی از حموم اومدم بیرون دیدم لباسام رو خدمتکارا بردن برای اینکه با حوله نمونم از لباسای تهیونگ پوشیدم
&میبینم باهم حسابی صمیمی شدین (نگاه چپ چپ )
.....+
چیزی نگفتم و شروع کردم به غذا خوردن تموم مدت که با جیمین حرف میزدم سر تهیونگ پایین بود داشت صبحونه میخورد
صبحونه رو خوردیم و از سر میز بلند شدیم
رفتم بالا وسایلم رو برداشتم و رفتم پیششون
+خب تهیونگ ازت خیلی ممنونم و لباسات رو میشورم و میدم جیمین برات بیاره
_نه بابا خواهش میکنم کاری نکردم
+واقعا ازت ممنونم من دیگه برم خونه و مزاحم نشم
_نه بابا چه مزاحمی
&میری خونه ؟
+اره میرم خونه تو نمیای ؟
& نه من فعلا اینجام با تهیونگ کار دارم تو برو من بعدن میام
+باشه پس من رفتم خداحافظ 👋🏻👋🏻👋🏻
_خداحافظ
&بای
رفتم سمت در و درو باز کردم ولی با یه دختر روبرو شدم چند لحظه همونجوری با تعجب نگاهش میکردم که گفت (علامت دختری که پشت در بود @ )
@تو دیگه کی هستی
+من
تا خواستم جوابی بدم تهیونگ اومد و باعث شد حرفم نصفه بمونه
_سلام تو اینجا چیکار میکنی
@سلام عشقم اومدم تو رو ببینم (با کلی ناز و عشوه 🤢🤢)
شرطا : ۲۰ تا لایک ❤ و ۲۰ تا کامنت 🗨
جیمین و تهیونگ رفتن نمیدونم چرا خیلی احساس خستگی میکردم برای همین رفتم یه دوش بگیرم از حموم اومدم بیرون که یادم اومد اینجا خونه تهیونگه و من لباسی ندارم بپوشم لباسای خودمم وقتی تو حموم بودم خدمتکار اومد گذاشت تو رخت چرکا و برد
+اوفففف الان چیکار کنم از دست تو جینا
داشتم همونطوری با حوله که دور خودم پیچیده بود اینطرف و اونطرف میرفتم و فکر میکردم چیکار کنم که یهو در باز و شد و تهیونگ اومد داخل تهیونگ سریع برگشت و پشتشو کرد به من منم از خجالت آب شده بودم
_ببخشید الان میرم بیرون
+نه نههه یه لحظه وایسا ولی برنگرد باشه ؟
_باشه بر نمیگردم
+میگم من الان هیچ لباسی ندارم بپوشم چیکار کنم
_خب یه دست از لباسای منو بپوش
+باشه
_من برم ؟
+میشه یه دست از لباسای خودت بدی بعد بری
_اره یه لحظه صبر کن
تهیونگ رفت سمت کمدش و یه تیشرت و شلوار برداشت گرفت سمت جینا
_خب بیا
+ممنون
_(لبخند) (بچه ها تهیونگ سرش رو انداخته پایین)
_من دیگه برم تو هم لباست رو بپوش و بیا
+باشه
تهیونگ رفت و منم لباسایی که داده بود رو پوشیدم و تو آینه به خودم یه نگاه انداختم یه تیشرت سیاه رنگ بود و با یه شلوار مشکی رنگ ساده تیشرتش برام خیلی بزرگ و گشاد بود و تا زیر باسنم میومد شلوارم برای اینکه نیفته بندش رو محکم بستم و رفتم پایین
تهیونگ و جیمین داشتن صبحونه میخوردن منم رفتم نشستم جیمین یه نگاهی بهم انداخت و گفت :
&اینا چیه پوشیدی ؟
+خب من یادم رفته بود که خونه خودمون نیستیم و و طبق عادتم رفتم حموم وقتی از حموم اومدم بیرون دیدم لباسام رو خدمتکارا بردن برای اینکه با حوله نمونم از لباسای تهیونگ پوشیدم
&میبینم باهم حسابی صمیمی شدین (نگاه چپ چپ )
.....+
چیزی نگفتم و شروع کردم به غذا خوردن تموم مدت که با جیمین حرف میزدم سر تهیونگ پایین بود داشت صبحونه میخورد
صبحونه رو خوردیم و از سر میز بلند شدیم
رفتم بالا وسایلم رو برداشتم و رفتم پیششون
+خب تهیونگ ازت خیلی ممنونم و لباسات رو میشورم و میدم جیمین برات بیاره
_نه بابا خواهش میکنم کاری نکردم
+واقعا ازت ممنونم من دیگه برم خونه و مزاحم نشم
_نه بابا چه مزاحمی
&میری خونه ؟
+اره میرم خونه تو نمیای ؟
& نه من فعلا اینجام با تهیونگ کار دارم تو برو من بعدن میام
+باشه پس من رفتم خداحافظ 👋🏻👋🏻👋🏻
_خداحافظ
&بای
رفتم سمت در و درو باز کردم ولی با یه دختر روبرو شدم چند لحظه همونجوری با تعجب نگاهش میکردم که گفت (علامت دختری که پشت در بود @ )
@تو دیگه کی هستی
+من
تا خواستم جوابی بدم تهیونگ اومد و باعث شد حرفم نصفه بمونه
_سلام تو اینجا چیکار میکنی
@سلام عشقم اومدم تو رو ببینم (با کلی ناز و عشوه 🤢🤢)
شرطا : ۲۰ تا لایک ❤ و ۲۰ تا کامنت 🗨
۲۴.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.