فیک عاشقی p25
ا.ت ویو: برگشتم و نگاهش کردم که دیدم اون کوکه .
وقتی دیدمش ماخوآگاه لبخندی زدم و گفتم .
ا.ت: سرم درد گرفت(باخنده)
کوک: خب زدم که درد بگیره .
ا.ت: ایش .
تهیونگ: سلام کوک
کوک: سلام(یکخورده سرد)
کوک: میبینم که باهم خوب جور شدین .
مبارک باشه .
ا.ت: چی چیو مبارک باشه؟ دوستیمون؟
کوک: دوست؟ فکر کردم باهم قرار میزارین .
ا.ت: نخیر . فقط دوست معمولی هستیم باهم .
مثل من و تو(لبخند)
کوک: ولی من فکر نمیکنم که منو تو باهم دوست باشیم.
ا.ت: اگه دوست نیستیم پس چی هستیم؟
کوک: آخه دوستا بیشتر باهم وقت میگذرونن .
ا.ت:(خنده)مگه ما وقت نمیگذرونیم؟
تهیونگ: خب بابا . نظرتون چیه که امروز سه تایی باهم بریم سینما؟
ا.ت: چهارتایی .
تهیونگ و کوک: چهارتایی؟
ا.ت:(خنده)اوم با دختر داییم . هایون .
تهیونگ: خب اونم بیاد باهم بریم .
کوک: اهوم چهارتایی .
ا.ت: باشه پس ..... خب دیگه بریم سرکلاس
ا.ت ویو: و بدون اینکه منتظر حوابی از جانبشون باشم راهمو کشیدم و به سمت کلاس رفتم .
نمیدونم چیشد یهو حالم گرفته شد واقعا نمیدونم چرا .
فقط دلم سکوت و تنهایی اتاقمو میخواست اما هنوز دوساعت دیگه از مدرسه مونده بود .
اصلا وقتی پامو میزارم داخل این آشغال دونی حالم بهم میخوره و گرمم میشه .
رفتم داخل کلاس و تا اومدم خودمو پرت کنم پشت میزم تا دودقیقه نفس بکشم یهو هایون و دیدم که با دو اومد سمتم و دستشو گذاشت دور شونم انقدر یهویی این حرکتو زد که رفتم تو میز و رون پام به گوشه ی میز گیر کرد .
نزدیک بود بیفتم ولی فقط یک لبخند زدم و موهاشو ناز کردم .
این دختر واقعا دیوونست یک دقیقه مثل خروس جنگی میپره بهم یک لحظه اینجوری ...
کوک ویو: ا.ت رفت منو تهیونگم آروم پشت سرش شروع به حرکت کردیم .
دختر خوبیه . خوشگله خیلی نازه هم خوشگل و ناز و کیوته و هم جذاب و خشن .
اخلاقشو که نگم خیلی پاکه مثل فرشته ها میمونه واقعا دختر خو.....
کوک چی میگی برای خودت .
شما فقط دوستید و باید فقط به چشم یک دوست بهش نگاه کنی همیننن .
تو نباید به دوستت که برای اولین بار عاشق دختری شده خیانت کنی .
اهههه لعنت به این قلبم که داره روی هزار میزنه .
نزن لعنتی نزن انقدر تند نزن .
خدایا خودت کمکم کن که بتونم احساساتمو کنترل کنم و بیشتر از این نشه .
برای اینکه افکارمو دور بریزم سرمو آروم به چپ و راست تکون دادم و به راهم ادامه دادم .
در کلاسو باز کردم و اولین قدمو به داخل کلاس گذاشتم .
سرمو آوردم بالا و دیدم که اون .... اون....
اینم ازاین پارت . لطفا خمایت فراموش نشه دوستان .
با آرزوی موفقیت در امتحانات براتون😘
خب دوستان اگر دوست دارید باهم آشنا بشیم لطفا خودتون رو معرفی کنید یکم حرف بزنیم حوصلم سررفته و دوست دارم بشناسمتون❤️
وقتی دیدمش ماخوآگاه لبخندی زدم و گفتم .
ا.ت: سرم درد گرفت(باخنده)
کوک: خب زدم که درد بگیره .
ا.ت: ایش .
تهیونگ: سلام کوک
کوک: سلام(یکخورده سرد)
کوک: میبینم که باهم خوب جور شدین .
مبارک باشه .
ا.ت: چی چیو مبارک باشه؟ دوستیمون؟
کوک: دوست؟ فکر کردم باهم قرار میزارین .
ا.ت: نخیر . فقط دوست معمولی هستیم باهم .
مثل من و تو(لبخند)
کوک: ولی من فکر نمیکنم که منو تو باهم دوست باشیم.
ا.ت: اگه دوست نیستیم پس چی هستیم؟
کوک: آخه دوستا بیشتر باهم وقت میگذرونن .
ا.ت:(خنده)مگه ما وقت نمیگذرونیم؟
تهیونگ: خب بابا . نظرتون چیه که امروز سه تایی باهم بریم سینما؟
ا.ت: چهارتایی .
تهیونگ و کوک: چهارتایی؟
ا.ت:(خنده)اوم با دختر داییم . هایون .
تهیونگ: خب اونم بیاد باهم بریم .
کوک: اهوم چهارتایی .
ا.ت: باشه پس ..... خب دیگه بریم سرکلاس
ا.ت ویو: و بدون اینکه منتظر حوابی از جانبشون باشم راهمو کشیدم و به سمت کلاس رفتم .
نمیدونم چیشد یهو حالم گرفته شد واقعا نمیدونم چرا .
فقط دلم سکوت و تنهایی اتاقمو میخواست اما هنوز دوساعت دیگه از مدرسه مونده بود .
اصلا وقتی پامو میزارم داخل این آشغال دونی حالم بهم میخوره و گرمم میشه .
رفتم داخل کلاس و تا اومدم خودمو پرت کنم پشت میزم تا دودقیقه نفس بکشم یهو هایون و دیدم که با دو اومد سمتم و دستشو گذاشت دور شونم انقدر یهویی این حرکتو زد که رفتم تو میز و رون پام به گوشه ی میز گیر کرد .
نزدیک بود بیفتم ولی فقط یک لبخند زدم و موهاشو ناز کردم .
این دختر واقعا دیوونست یک دقیقه مثل خروس جنگی میپره بهم یک لحظه اینجوری ...
کوک ویو: ا.ت رفت منو تهیونگم آروم پشت سرش شروع به حرکت کردیم .
دختر خوبیه . خوشگله خیلی نازه هم خوشگل و ناز و کیوته و هم جذاب و خشن .
اخلاقشو که نگم خیلی پاکه مثل فرشته ها میمونه واقعا دختر خو.....
کوک چی میگی برای خودت .
شما فقط دوستید و باید فقط به چشم یک دوست بهش نگاه کنی همیننن .
تو نباید به دوستت که برای اولین بار عاشق دختری شده خیانت کنی .
اهههه لعنت به این قلبم که داره روی هزار میزنه .
نزن لعنتی نزن انقدر تند نزن .
خدایا خودت کمکم کن که بتونم احساساتمو کنترل کنم و بیشتر از این نشه .
برای اینکه افکارمو دور بریزم سرمو آروم به چپ و راست تکون دادم و به راهم ادامه دادم .
در کلاسو باز کردم و اولین قدمو به داخل کلاس گذاشتم .
سرمو آوردم بالا و دیدم که اون .... اون....
اینم ازاین پارت . لطفا خمایت فراموش نشه دوستان .
با آرزوی موفقیت در امتحانات براتون😘
خب دوستان اگر دوست دارید باهم آشنا بشیم لطفا خودتون رو معرفی کنید یکم حرف بزنیم حوصلم سررفته و دوست دارم بشناسمتون❤️
۱۶.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.