کار اموز من ... part 5

کوک : دیگه می تونی بری خونتون
لونا : ممنون
کوک : خواهش میکنم
لونا : خدافظییییی
کوک : برو دیگه
لونا : باوشه
و کیفشو برداشت و به سمت خونه راه افتاد توی راه داشت به تمام کارای کوک در اون مدت فکر می‌کرد
لونا : آدم به شدن مودیه ... از آدمای مودی بدم میاد
آنقدر تو فکر بود که نفهمید کی رسیده خونه و لباسشو عوض کردم رفت طبقه ی پایین و تلویزیونو روشن کرد
چند ساعتی گدشته بود که زنگ خونش به صدا در اومد رفت درو باز کرد
یونگ هی : سلاممممم من اومدمممم * لبخند
لونا : سلام خوش اومدی ...‌ اون چیه دستت ؟
یونگ هی : یه بچه گربه تو راه میداش کردم اومدم چکش کنم و فردا با خودم ببرمش درمانگاه
لونا : اها بیا تو
یونگ هی اومد داخل و بعد از چک کردن بچه گربه و غذا دادن بهش داشت باهاش بازی می‌کرد که
لونا : راسی ببین از کی برات امضا گرفتم
یونگ هی : کی ؟ چی ؟ * کنجکاو
لونا : جئون جونگ کوک
یونگ هی : شوخی خوبی بود
لونا : شوخی نمیکنم ... توی کمپانی بهش بر خوردم از برات امضا گرفتم
یونگ هی : واقعااااا ؟
لونا : آره
یهو یونگ هی شروع کرد عین میمون پایین و بالا پریدن هم داشت خودشو نی کشت هم لونا را
...
لایک : ۱۳
کامنت : ۷