کاش آقای کلانتری اینها رو به رفقاش میگفت نه مردم...
کاش آقای کلانتری اینها رو به رفقاش میگفت نه مردم...
شما سالها همفکر و همسفره همونا بودی که با تسخیر سفارت آمریکا اولین تحریمها و حتی جنگ علیه ایران رو رقم زدن...
کارتر
اثر پروانهای یعنی همین که یک عده دانشجو در خیابان طالقانی تهران ترمز ببرند و دودش در آن سوی اقیانوسها صاف برود در چشم جیمی کارتر. رئیسجمهور دموکراتی که نخ بادبادک سرنوشتش دست بچههای حلقهی خوئینیها بود.
من سیزده آبان پنجاه و هشت هنوز به دنیا نیامده بودم ولی فروردین پنجاه و نه دهنم داشت بوی شیر مادر میداد که ایران توسط امریکا تحریم شد و شش ماه بعدش هم جنگ شد و اردیبهشت شصت و یک تازه داشت زبانم به بابا میچرخید که پدرم شهید آزادسازی خرمشهر شد.
حق با آن پیرزن جهاندیده بود که گفته بود امریکا به تعداد آجرهای سفارتخانهش از ایران آدم میکشد. هزینهی قهرمانبازی امثال عبدی و اصغرزاده و ابتکار و... را کارتر به تنهایی نداد؛ بازرگان و چمران و هزارها جوان بیگناه ایران به قیمت جانشان پرداختند. آنک ریگان جانشین کارتر یکدورهای شده بود و این ما بودیم که در سوز سرمای مراسمها با شعار «خلیج فارس ایران، محل دفن ریگان» سیاهیلشکر میشدیم. دیشب که خبر مرگ کارتر آمد، به یادم آمد سلطنتطلبها هم از این بابا دل خوشی نداشتند؛ چه اینکه معتقد بودند جیمی کارتر عهد خود را با شاه گسست و همعهد روحالله شد. عهدی که اگر هم وجود خارجی داشت، هرگز به کارتر وفا نکرد. از دل انقلاب اسلامی «انقلاب دوم» بیرون آمد لیکن امریکا محمدرضاشاه نبود که چون شعار مرگ بر شاه یعنی مرگ بر امریکا به گوشش بخورد، فلنگ را ببندد. حتی همین کارتر هم صد سال عمر کرد و جنگ همان بود که پدرم را در بیست و نه سالگی از من گرفت و بسیار پدرهای دیگر را از بسیار بچههای دیگر.
بعدها عبدی و گروگانهای امریکایی با هم سر یک سفره نشستند اما حتی آن آشتیکنان هم باعث نشد که صدای سرفهی جانبازهای شیمیایی ولو شده برای یک ساعت قطع شود.
نه آقای کارتر. ما از مرگ تو ناراحت نشدیم...
تو و همپالگیهایت صدام را به جان خرمشهر انداختید...
شما سالها همفکر و همسفره همونا بودی که با تسخیر سفارت آمریکا اولین تحریمها و حتی جنگ علیه ایران رو رقم زدن...
کارتر
اثر پروانهای یعنی همین که یک عده دانشجو در خیابان طالقانی تهران ترمز ببرند و دودش در آن سوی اقیانوسها صاف برود در چشم جیمی کارتر. رئیسجمهور دموکراتی که نخ بادبادک سرنوشتش دست بچههای حلقهی خوئینیها بود.
من سیزده آبان پنجاه و هشت هنوز به دنیا نیامده بودم ولی فروردین پنجاه و نه دهنم داشت بوی شیر مادر میداد که ایران توسط امریکا تحریم شد و شش ماه بعدش هم جنگ شد و اردیبهشت شصت و یک تازه داشت زبانم به بابا میچرخید که پدرم شهید آزادسازی خرمشهر شد.
حق با آن پیرزن جهاندیده بود که گفته بود امریکا به تعداد آجرهای سفارتخانهش از ایران آدم میکشد. هزینهی قهرمانبازی امثال عبدی و اصغرزاده و ابتکار و... را کارتر به تنهایی نداد؛ بازرگان و چمران و هزارها جوان بیگناه ایران به قیمت جانشان پرداختند. آنک ریگان جانشین کارتر یکدورهای شده بود و این ما بودیم که در سوز سرمای مراسمها با شعار «خلیج فارس ایران، محل دفن ریگان» سیاهیلشکر میشدیم. دیشب که خبر مرگ کارتر آمد، به یادم آمد سلطنتطلبها هم از این بابا دل خوشی نداشتند؛ چه اینکه معتقد بودند جیمی کارتر عهد خود را با شاه گسست و همعهد روحالله شد. عهدی که اگر هم وجود خارجی داشت، هرگز به کارتر وفا نکرد. از دل انقلاب اسلامی «انقلاب دوم» بیرون آمد لیکن امریکا محمدرضاشاه نبود که چون شعار مرگ بر شاه یعنی مرگ بر امریکا به گوشش بخورد، فلنگ را ببندد. حتی همین کارتر هم صد سال عمر کرد و جنگ همان بود که پدرم را در بیست و نه سالگی از من گرفت و بسیار پدرهای دیگر را از بسیار بچههای دیگر.
بعدها عبدی و گروگانهای امریکایی با هم سر یک سفره نشستند اما حتی آن آشتیکنان هم باعث نشد که صدای سرفهی جانبازهای شیمیایی ولو شده برای یک ساعت قطع شود.
نه آقای کارتر. ما از مرگ تو ناراحت نشدیم...
تو و همپالگیهایت صدام را به جان خرمشهر انداختید...
۵۴۶
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.